۱۳۹۲ فروردین ۲۰, سه‌شنبه

2013 غزنی خواب است و خیال

نویسنده: حیات الله مهریار 

اینکه غزنی در سال 2013 به عنوان مرکز تمدن فرهنگی جهان اسلام نامگذاری میگردد همه کم و بیش در جریان هستند و این را هم میدانند که حدود پنج سال قبل سازمان کشور های اسلامی مصمم شدند تا این لقب را برای غزنی بدهند. در واقع تصمیم بجا و قابل تامل بود. ما غزنوی ها هم بر خود می بالیم که مفتخر چنین لقب میگردیم. چون غزنی قدامت وقداست که دارد ارزش نامگذاری آنرا دارد و ما هم با پیشانی باز از مهمانان داخلی و خارجی پزیرایی خواهیم کرد. حالا اهدایی چنین افتخار به روز شماری رسیده است. ما هم برای برگزاری چنین جشنواره ای که در تاریخ افغانستان کم سابقه است لحظه شماری میکنیم. ولی حرف اینجاست؛ آیا میتوانیم آنچه را قول داده بودیم به آن وفا نمایم؟

جواب آن مشخص و قابل درک است که بلی و به جرات هم میتوانیم بگویم که بلی! وقتی شورایی وزیران لطف کردند میلیون ها دالر را از بودیجه دولت برای زیبایی شهر غزنه اختصاص دادند، دیگر جای حرفی باقی نمی ماند. همان پول های دالری بود که امروز غزنی شاهد مجلل ترین هوتل و میدان هوایی مدرن و مجهز، جاده ها منطبق با پلان شهری و پارک های تفریحی و از همه مهمتر ساختمان بزرگ مرکز ثقافت اسلامی ساخته شده و شهر غزنی را با آن شکوه وعزمت دوره غزنوی برده است. وقتی به آبدات تاریخی نگاهی بی اندازید می بینید که چقدر حساس و با ظرافت های خاصی مرمت کاری شده است. آنطرف مقبره سنایی را ببینید که اشعار عارفانه اش فضایی شهر را حالت معنوی بخشیده است. اگر به ارگ غزنوی ها نگاهی بی اندازید می بینید که فردوسی از شجاعت و فتوحات غزنویی ها اشعار را در بغل دیوار های منقش میکند. به پارک های تفریحی آن قدم بزنید و از هوای صاف و معطر اش نفس سر کشید آنگاه خواهی گفت که بند امیر را که پارک ملی است نمیتوان با آن مقایسه کرد. کوچه های کم عرض و خاکه اش را نمیتوان به شهرک خالید ابن ولید شهر مزار مقایسه کرد.

 از همه مهمتر مرکز ثقافت اسلامی که در سه طبقه اعمار گردیده است و گنبد زمردی اش در میان صد ها مسجد شهر خود نمایی میکند و آنرا نمیتوان با روضه شهر مزار مقایسه کرد. این همه دست آورد که ما مردم غزنی داریم آنرا تنها به خود مان نسبت نمی دهیم بلکه در این راستا باید از شخص جناب ریس صاحب جمهور که لطف کردند کمیته ای را در اعمار شهر غزنی ایجاد کرد و خصوصا از جناب مارشال صاحب که واقعا به گفته هایش عمل کرد و به عنوان رئیس این کمیسیون زحمات زیادی را متقبل گردید، تا نام خود را همراه با عروس شهر ها یعنی غزنی یکجا در صفحه زرین تاریخ به یادگار بگذارد. من به نیابت از مردم شهر غزنی از مسئولین که شبانه روز تلاش کردند نهایت تشکر و قدردانی میکنم. از همین رو از تمام همشریان عزیز میخواهم که بیایند از عروس شهرها یعنی شهر غزنی دیدن نمایند. باور داشته باشید وضعیت امنیتی که شما را نگران کرده است و رسانه ها آنرا وارونه جلوه میدهند قابل تشویش نیست. چون والی با درایت ما که در این راستا خیلی تلاش کرد که شهر را مجلل سازد و این همه کار های هم که صورت گرفته از تلاش او است، خودش به صراحت از طالبان خواسته بود که بر شهر غزنی دو راکت را پرتاب نمایند . ولی طالبان این کار را نکردند. در اینجا دو دلیل وجود داشت: اول اینکه امنیت شهر را به اثبات رساند که طالبان مانع برگزاری این جشنواره نمی شود و مردم با خیال راحت میتوانند در این جشنواره شرکت کنند. حتا که مردم هم بخواهند طالبان راکت را شلیک نمیکنند

دوم اینکه، طالبان هم پی برده اند که این کار برای تبلیغ اسلام میتواند در جهان مثمر واقع شود.
از سویی هم مسئله امنیت را ما بیشتر از نگرانی شما روی آن کار میکنیم، مگر نشنیدید که چند هفته قبل قرار شد که کمره های نظارتی در سرک های غزنی نصب گردد؟ آیا شما تا حال در پایتخت شاهد چنین رویدادی بوده اید؟ به صراحت میگویم که نه! پس از این بابت همه ما مطمئن هستیم که این کمره ها خاص برای امنیت شما نصب میگرددوقتی از لحاظ امنیتی مشکلی نداشته باشیم دیگر حرفی باقی نمیماند. اگر فکر میکنید که هوتل مجلل و امکانات مدرن وعصری وجود ندارد همه اینها یک خواب است وخیال، چون همه اینها را ما پنج سال قبل مد نظر گرفته بودیم و هوتل های را که شما میخواهید در دست ساخت است و تا آمدن شما حتما کار شان تکمیل میگردد. اینکه وزیر صاحب اطلاعات و فرهنگ فرمودند که هدف از جشنواره غزنی ساخت و ساز آن شهر نیست و آیسیسکو هر طور که باشد آنرا نامگذاری میکند و این جشنواره در وقت خود برگزار خواهدشد

من میگویم که از سخنان جناب وزیر صاحب سوی تعبیر ننماید. چون او میداند که در امر ساخت و ساز بنا ها و موزیم ها و سایر نیاز های که جشنواره بدان نیاز دارد و سازمان آیسیسکو هم از دولت افغانستان توقع داشت همه آن عملی شده و شاید هدف وزیر صاحب این بوده باشد که، اگر بگوید که شهر غزنی را عروس شهر ها ساخته ایم آنوقت همه مردم به دیدنش سرازیر میشوند. آنگاه از لحاظ امنیتی هم برای خود مردم وهم برای مهمانان خارجی که بیش از 50 کشور اشتراک خواهد کرد، سخت تمام خواهد شد. من باور دارم به مجرد که این جشنواره برگزار شود بعد از آن وزیر همین سخن را خواهد گفت که شهر غزنی عروس شهرهای افغانستان است. از آن به بعد هر کس علایق دیدار شهر را داشته باشد میتوانند سفر نمایند. این چنین سخنان را از لحاظ علم سیاست یک تاکتیک سیاسی میگوند!
بلی وقتی بیاید و از شهر عارفان سر بزنید آنگاه خواهی گفت که فرخی سیستانی بی خود این شعر را نگفته است:
شهر غزنین نه همانست که من دیدم پار/ چه فتاده‌ست که امسال دگرگون شده کار
نکته ای دیگری که میخواهم به آن اشاره نمایم در این است که، وکیلان ما در این راستا زیاد تلاش کرده اند و این همه دستاورد که مطابق به پلان پنج سال قبل طرح شده بود عملی گردیده است از دستاورد کلان آنها به حساب می آید. بی خود بعضی ها میگویند که دولت عمداً به حرف های آنها گوش نمی دهند و این کار را عمدا میخواهند سیاهی آنرا به نام نماینده گان غزنی حک نماید. چیزی که هیچگاه در ذهن آدم جای نمیگیرد. اگر کاری صورت نمی گرفت به راستی میتوان مهر تایید بر این مدعا کوبید، حال آنکه عکس آن از آب برآمده است.

مسئله مهم و اساسی دیگری که شما نگران آن هستید مربوط به برق میشود که تکنالوژی مورد نیاز امروزی است. این مسئله را هم ما فکر اش را کرده ایم. از اینکه در غزنی یکنوع فضای طالبانی حاکم است فقط در همین مورد نظریه طالبان را جناب وزیر صاحب انرژی و آب مهر تایید زده است. طالبان از امکانات عصری و مدرن چندان خوشبین نیستند و آنرا دست ساخت غیر مسلمان میداند و خصوصا برق که خود دست ساخته خارجی ها است! وزیر صاحب انرژی و آب هم به نظریه طالبان لبیک گفته و از رساندن برق به شهر غزنی خود داری کرد. برای تدابیر این کار تصمیم گرفته ایم که بیشتر به فرهنگ های بومی و محلی خود توجه نماییم. از جمله برای روشنی از چراغ های الیکین، موشک و... را مورد استفاده قرار بدهیم در آن صورت یک فضایی سنتی را به نمایش خواهد گذاشت حتما خارجی ها تحسین خواهند نمود. چون از یکطرف فرهنگ اصیل و بومی بودن مردم را نشان میدهد و از سوی هم آنان تصور میکنند که اینها اینقدر زحمت کشیده اند و فضای سنتی را آماده نموده اند.
برای سرگرمی و تفریح شما بازی های عنعنوی را به اجرا خواهیم گذاشت. چون فضا و امکانات ناچیزی در کار است. راستش خود ما نخواستیم که استدیوم ورزشی درست کند. ما به فرهنگ بومی ما ارج قایل هستیم. از همین رو به بازی های بومی مان که همانا سنگیرگ و تیرو کمان است و جای وسیع و مجلل را هم نیاز ندارد توجه کرده ایم. حالا با خیال راحت در روز جشنواره قدم رنجه بفرمایید و از شهر عارفان دیدن نماید تا باشد یک خاطره تلخ همانند شهر غزنی در صفحه روزگار شما نیز حک گردد تا بدانید که غزنی چی میکشد؟
.................................................

[1]  به نقل از سایت بی بی سی
[2]  سایت دویچه وله
[3] تلویزیون راه فردا
[4] سایت گنجور
[5]  خبر گزاری بخدی

۱۳۹۲ فروردین ۱۲, دوشنبه

اسرار نهفته ای چهل خانه

نویسنده: حیات الله مهریار 

کودکی بیش نبودم، وقتی به مسجد می رفتم و در آنجا مرحوم محمد موسی سخنانی را در باب چهل خانه برای مان قصه میکرد. در آن روزگار تصویر چهل خانه را در ذهنم مجسم میکردم و آروز داشتم که کاش حالا نیز قریه ما چهل خانه میبود و همانند آنها چهل دمبوره میداشتیم و یک دمبوره دیگر را برای مهمان مان. آنوقت تصویری که از چهل خانه داشتم فقط جمع و جماعت و زندگی صمیمیت آنان در کنار هم برایم با ارزش بود. حالا که حدود بیست سال از آن روز میگذرد و گاهگدار زندگی طوری رقم خورده است که از آن دیار دور باشم و مدت سه سال میشود که دیگر به آنجا قدم نگذاشته ام و تصویر که امروز از آنجا دارم فقط چند خانه ای است که بدون صاحب باقی مانده است. خانه های که زحمت های زیادی کشیدند و رنگ و روغن های رنگارنگ و تصویر های منقش دیوار های داخل آنرا نمودند در ذهنم مرور میشود. حالا فکر میکنم که در روز های اخیر ما هم نزدیک به چهل خانه شده بودیم ولی تفاوت ما در این بود که چهل دمبوره نداشتیم و در این زمان دمبوره جرم شمرده میشد. جرم از نوع افرادی دینی اش که سخت تحت فشار قرار میداد. در این اواخر که آن فضای کور و بسته جایش را برای مدنیت و همپذیری در میان مردم باز کرده است متاسفانه همه به شهر ها سرازیر شده اند و آن آروزی چهل خانه شدن را از ما ربوده.


اسراری که در چل خانه نهفته بود مدام در ذهنم می آمد تا اینکه توانستم بار دیگر از پدرم جویایی احوال شوم و سخنان مرحوم استا موسی را از زبان پدرم بشنوم. پدرم در همان قریه مزار چشم به جهان گشوده است. به گفته ای او پدر و پدر کلانش نیز در آن قریه زندگی کرده است. پدرم از زبان دیگران طبق معمول روایاتی را در باب چهل خانه تا بحال سینه به سینه آنرا به نسل های بعد از خود انتقال داده است و برایم چنین گفت: در زمانه های خیلی قدیم که تاریخ آنرا نمیتوان مشخص کرد آن طوری بزرگان ما برای ما قصه نموده اند در قریه مزار مکلی- میرآدینه امروزی در سر تپه چهل خانه زندگی میکرده اند. آنان چهل و یک دمبوره داشته اند که چهل آن مربوط به خانه ها و یک دمبوره آن مخصوص مهمان بوده است. این چهل خانه چهل سک داشته اند که از خانه های شان پاسبانی میکرده اند. این چهل خانه از اتحاد و هماهنگی لازم در میان شان برخوردار بوده اند. در روز های بیکاری روبروی قریه به کوهی کوچک که نام دیبه چاروق که امروز بنام کوه خاکی نیز یاد میگردد با کمان های شاخی شان تیر می زده اند و بیشتر سرگرمی شان نیز همان تیرو کمان بوده است. بعد از سالهای دور و دراز این قریه به یکباره گی منقرض شده و همه شان پراگنده و یا نابود میشوند. خانه های شان به اثر بارندگی های زیاد ویران میگردد و تا به امروز که در ظاهر اگر ببینی هیچ اثری باقی نمانده است.


سخنانی پدرم همانند سخنان مرحوم استا موسی به طور مشابه سینه به سینه تا بحال انتقال یافته است. در سالهای قدیم وقتی در سر همان تپه بازی میکردیم با استخوانهای سر میخوردیم که همه میگفتند استخوانهای مردم چهل خانه است. ما هم فقط به قبولی آن اکتفا میکردیم بدون آنکه دقیقتر از آن جویای احوال شویم. حدودا سالها 1379 بود که استا موسی و غلام سخی در آنجا برای اعمار خانه به کندن گیل پرداختند. اما از زیر خروار های خاک دیوار های نمایان شد که نمایانگر از پایسنگ خانه را می نمود. آنطرف تر در دل کوه نیز سنگ های بصورت منظم بالای هم چیده شده نمایان شد که از آن سنگ ها غلام سخی برای ساخت خانه اش کار گرفت و بعضی های شان هنوز هم بطور مستحکم پا برجا است. در همان دل کوه غاری هویدا گردید و چند بار مصمم شدند که داخل آن بروند و جزئیات را آگاه شوند. ولی نبود وسایل مجهز و ممناعت بعضی افراد باعث شد که از رفتن داخل آن صرف نظر کنند. 

حدود صد متر بالاتر از آن نزدیک به خانه معلم بختیاری نیز کوزه ای یافت گردیده بود که داخل خاکستر و یا به گفته بعضی ها طلایی کشته یافت گردید. ولی آگاهی نداشتن آنها باعث شد تا آنرا در میان خاک ها خالی کرده و از آن اندک استفاده ای نبردند. حالا در ذهنم سوالهای زیادی خلق میگردد. خصوصا از وقتی که از زیر خاک و کنار کوه دیوار ها که نماد از تعمیر را میرساند برایم آشکار گردید. در همان زمان همه میگفتند که در چهل خانه سری نهفته است که هنوز هویدا نگردیده است. آن قصه های افسانه وار که از استا موسی و پدرم می شنیدم امروز به واقعیت تبدیل شده است. با توجه به اینکه مستنداتی از چهل خانه هویدا گردید در اینجا چند نکته قابل تامل میباشد:
نخست: موجودیت چهل خانه با توجه به آثاری که از آن یافت گردیده است میتواند این مردم را به گذشته های بسیار دور پیوند دهد.
دو دیگر: همانطوریکه ادبیات عامیانه یا شفاهی سینه به سینه نسل اندر نسل انتقال می یابد و به اثر نبود نویسنده ومورخ نگار باعث شده است که تاریخ این چهل خانه در دل خاک نهفته بماند و به صورت شفاهی تا به امروز برسد.
سه دیگر: داشته های عجیب چهل خانه که با چهل و یک دمبوره و چهل سک را به همراه داشته اند نکته قابل تامل میباشد. با توجه به آن دمبوره را میتوان به فرهنگ بومی این مرز و بوم نسبت داد.
چهارم: ساکن شدن مردم این قریه بعد از سالهای که برای شان مشخص نیست و انقراض تاریخ چهل خانه به یک تحقیق باستان شناسی نیاز است که بسیاری از مسایل تا حال برای مردم مبهم باقی مانده است.
پنجم: اینکه چرا در این قریه فقط چهل خانه زندگی می کرده اند سری است که باید تحقیق صورت گیرد تا آن راز های نهفته آن یافت گردد.


به عنوان نکته پایانی میخواهم بگویم که مردم ما از دوران های بسیار دور که نمیتوان تاریخ آنرا بصورت دقیق مشخص کرد با همان فرهنگ ناب شان و علاقه ای وافر به هنر و هنرمند زیسته اند و این آثار نشان از قدامت آنان را به اثبات می رساند. از سویی هم در قدیم زر و زیورات را در داخل کوزه نگهداری میکرده اند امکان این وجود دارد که گنج نهفته ای در آنجا وجود داشته باشد. همچنان امکان آثار گرانبهای در آنجا نیز قابل حس است که نیاز به باستان شناسی میباشد. امیدوارم که نسل نوین به این مسئله مهم پی برده و زمینه فراهم گردد که بتوان در مورد آن بصورت جدی تحقیق نمایند.


فاجعه در چند قدمی مهاجرین افغانستانی در سوریه و مرگ انسایت در جهان!

نویسنده: کیهان فرهمند

پیش درامد!
جنگ در سوریه به شدت ادامه دارد و سلفی ها در حال رسیدن به قدرت در سوریه است. جنگ در سوریه از دوسال بدینسو بین بشاراسد و مخالفانش که خود را ارتش آزاد سوریه معرفی می کنند و از حمایت هایی همه جانبه ایی غرب و کشورهایی عربی نظیر عربستان سعودی ، اردن ، و دیگر کشورهایی عربی برخوردار هستند جریان دارد و قربانی هایی فراوان را گرفته است. بخشی از این قربانی ها مهاجرین است که از افغانستان هستند و تحت پوشش سازمان بین المللی مهاجرت (UNHCR) قرار دارند. بدین معنی که مهاجرین افغانستانی مقیم سوریه مهاجرشناخته شده سازمان بین المللی مهاجرت (UNHCR) هستند و بخشی اغظم از این مهاجرین بیش از ده سال می شود که زیرپوشش سازمان بین المللی مهاجرت (UNHCR) قرار دارند.  چند تن از مهاجرین افغانستانی مقیم سوریه کشته شده اند و چند نفر دیگر نیز گروگان گرفته شده اند.
همچنین در تاریخ 5 حمل خبرگزاری المان گزارش داد که سازمان ملل متحد اعلام کرده از 100 همکار خود در سوریه نیمی از آنها را از سوریه خارج می کند. مارتین نیرسکی، سخنگوی سازمان ملل متحد افزود که به حدود ۸۰۰ تن دیگر از همکاران محلی گفته شده تا اطلاع ثانوی کار خود را از خانه انجام دهند. به گفته دیپلمات‌ها در همین رابطه به علت افزایش خطر جانی در سوریه، دفتر کار الاخضر ابراهیمی، نماینده‌ی مشترک اتحادیه عرب و سازمان ملل در سوریه نیز تعطیل خواهد شد. بنا به اطلاعیه‌ای رسمی کارمندان شاغل در دفتر آقای ابراهیمی به لبنان یا قاهره منتقل می‌شوند.

 خبر دیگر اینکه «یاسر العجلونی» شیخ اردنی، مدعی شده که بر اساس یک "فتوای شرعی"، به اسارت درآوردن زنان سوری در جریان نبردهای جاری در این کشور و بهره‌ برداری جنسی از این زنان "اسیر"، جایز است. به گزارش از سایت خبری شبکه سی ان ان عربی: این شیخ سلفی وعده داده است که «ان شاء الله در یک فایل ویدیویی، فتوای جایز بودن گرفتن کنیز از میان زنان سوری برای جنگجویانی که آنها را در نبردهای سوریه اسیر کرده اند، تشریح خواهم کرد. آنها می توانند زنان اسیر سوری را بدون مهریه و بدون ازدواج، به تملّک خود درآورند و البته باید در مراجع حکومتی، انتساب فرزندانی که از این زنان به دنیا می آید به خود را ثابت نمایند».

از جاکارتا نیز گذارش است که عده از مهاجرین افغانستانی مقیم سوریه سر از جاکارتا در اورده اند و گفته می شود که مهاجرین که وضعیت اقتصادی بهتری دارند راهی اندونزی و ترکیه شده اند ؛ اما آنهایی که وضعیت اقتصادی خوبی ندارند در بین جنگ گیر مانده اند و هیچ راهی ندارند.

سازمان بین المللی مهاجرت (UNHCRسکوت شرم آور؟ یا فرار از مسوولیت؟
همه می دانیم که سازمان بین اامللی مهاجرت (UNHCR) به منظور حمایت از مهاجرین بوجود آمده است و کارش در سرتاسر جهان حمایت از مهاجرین و آورگان است که اکثراً در جنگ و یا هم بخاطر شرایط بد دیگر از کشور و وطن خود آواره شده اند. مهاجرین افغانستانی مقیم سوریه نیز کسانی هستند که بنابر وضعیت بد افغانستان در چند دهه اخیر آواره شده اند و در سوریه پناه گزیده اند. اما همین مهاجرین حالا در سوریه گرفتار شرایط جنگی هستند و در خطر نابودی قرار دارند. تنها راه که وجود دارد این است که سازمان بین المللی مهاجرت (UNHCR) مهاجرین افغانستانی مقیم سوریه را از سوریه در یک کشور امن دیگر انتقال بدهد. این یکی از مسوولیت هایی این سازمان است و این سازمان نیز بدین منظور تأسیس شده است. حالا چرا این سازمان در قبال مهاجرین کم کاری می کند، خدا می داند.

سکوت دولت افغانستان و وزارت خارجه!
چند مدت پیش شبکه بی بی سی فارسی گزارش را ار مهاجرین افغانستانی مقیم سوریه که موفق به فرار در ترکیه شده بود به نشر رساند و در این گزارش ابعاد چگونگی خطر مهاجرین در سوریه به تصویر در آمده بود. اما جالب اینجا است که دولت مردان افغانستان و در رأس آن حامدکرزی ریس دولت و مهمتر از همه وزارت خارجه و وزارت مهاجرین افغانستان هیچ حرفی نزده اند و از سازمان ملل نخواسته اند که مهاجرین افغانستانی مقیم سوریه را از آن کشور در یک کشور امن دیگر منتقل نماید. گفتنی است که وزارت خارجه افغانستان در سوریه سفارت ندارد وتنها در عراق، مصر و اردن سفارت دارد. همچنین اینکه مهاجرین افغانستانی مقیم سوریه نیز تحت پوشش سازمان بین المللی مهاجرت (UNHCR) قرار دارند و تنها مدرک هم که دارند همانا برگه مهاجرت (Refugee) است.

سیاست مداران افغانستانی (هزاره) و نمانیده هایی پارلمان!
متأسفانه سکوت شرم آور تنها به دولت طالبانی حامد کرزی محدود نمی شود بلکه سیاست مداران افغانستانی و بخصوص سیاست مداران هزاره، آنهایی که از درون خود مردم هزاره برخواسته اند و با حمایت مردم هزاره با نان و نوایی رسیده اند نیز در بر می گیرد. جالب است که هیچ یک از این سیاست مداران لام تا کام حرفی نزده اند. شاید کسی بی پرسد که اگر اینها حرف بزند چه خواهد شد؟ به همه معلوم است که حرف این سیاست مداران و نمایندگان پارلمان تأثیر بسزایی دارد. بعنوان نمونه می توانم ازمصاحبه آقایی خلیلی در رابطه به نثل کشی مردم هزاره در پاکستان یاد کنم  که بدنبال آن اکبرگنجی نویسنده معروف ایرانی با استناد به آن مقاله را در این مورد در رادیو زمانه منتشر کرد.

قلم بی رنگ نویسندگان!
جالب زمانی است که وقتی بی بینی حتی قلم بدستان، آنهایی که انواع اقسام القاب را یدک می کشند و در نقد این و آن قلم زنی می کنند نیز سکوت شرم آور را اختیار کرده اند ، انگار قلم شان جوهر ندارد و خشک شده است. از دوسال بدینسو که در سوریه جنگ جریان دارد و هموطنان ما در سوریه گیر مانده اند هیچ یک از این نویسندگان نام آشنایی بی نام هیچ مطلب در این بابت نوشته نکرده اند و تنها شخصی که در این راستا فعال است عارف ادبی است و هراز گاهی در سکوت مطلب نشر می کند و متأسفانه چندان کسی هم به نوشته و گزارش هایی ایشان اهمیت نمی دهد. انگار حتی خوانندگان سکوت نیز در صف سکوت کننده گان قرار دارد.

صف طویل سکوت کننده گان!
جالبتر و عجیب تر از همه این است که جامعه هزاره نیز در این مورد سکوت اختیار کرده است. هزاره هایی افغانستان که به قول معروف به مشکلات خود گرفتار است و هر روز در افغانستان مشکلات جدید سبز می شود. اما این تنها هزاره هایی افغانستان نیست که در مورد مهاجرین افغانستانی مقیم سوریه سکوت اختیار کرده است. بیش از دو میلیون هزاره در ایران زندگی می کند که اینها در رابطه با کشتار مردم هزاره  در پاکستان بی تفاوت بودند و هیچ کار نکردند، بهانه شان نیز این بود که دولت ایران اجازه نمی دهد، اما سوال اینجا است که آیا دولت ایران در این رابطه هم اجازه نمی دهد؟ آیا کسی اصلاً تلاش کرده است که کسی اجازه نداده است؟ همچنین اینکه  تا چند روز پیش هزاره ها در پاکستان مورد کشتار سیستماتیک قرار می گرفتند و آنها صدایی شان را بلند کردند و دیگر مردم هزاره در اقصانقاط جهان نیز با آنها همصدا شدند، اما همین هزاره هایی پاکستان حالا در مورد فاجعه که هزاره هایی مهاجر مقیم سوریه را تحدید می کند بی تفاوت هستند. از همین بچه هایی هزاره پاکستان هستند نویسنده هایی که به زبان اینگلیسی نوشته می کنند ولی متأسفانه کسی اهمیت چندان نمی دهد که در سوریه چه می گذرد و مهاجرین را چه خطر تحدید می کند. سکوت جامعه هزاره تنها به ایران افغانستان و پاکستان خلاصه نمی شود بلکه دامنه آن به هزاره هایی مقیم استرالیا نیز می رسد. هزاره هایی استرالیا که خود نیز آورگان فراریان هزاره هایی افغانستان ایران و پاکستان هستند نیز در مورد سوریه سکوت کرده اند و هیچ صدایی که بتواند در انتقال آنهااز سوریه در یک کشور امن دیگر مؤثر واقع شود بلند نمی شود. مردم هزاره در استرالیا هزارن تا نهاد دارند که مهمترین و معروفترینش هزاره فیدریشن است. حالا معلوم نیست که در رأس این هزاره فیدرشن چه کسی است و آن ارگان را چه کسی احاطه کرده است که اینقدر ضعیف عمل می کند. این سکوت و دامنه اش از این هم فراتر می رود و به کاربران فیسبوک هم می رسد. جالب است مگر نه؟ یک نفرا حاظر است هزاران دروغ بگوید و در فیسبوک نشر نماید، ولی هیچ کس حاظر نیست که حتی یک کلمه در مورد خطر که مهاجرین افغانستانی مقیم سوریه را تحدید می کند بنویسد. 

۱۳۹۲ فروردین ۷, چهارشنبه

اوچک یا آوچک( چکیدن آب)



نویسنده: حیات الله مهریار
اوچک نام که هر کسی به زبان بیاورد حتما تداعی کننده همان کوه بلند و زیبایی در قسمت غرب میرآدینه را در ذهن می رساند. این کوه در قسمت غرب میرآدینه که قول گودال و مکلی را از هم جدا میکند قرار گرفته است. اوچک نمای زیبای به بلند آسمان یادواره و خاطره های زیادی را تازه میکند. برعلاوه اینکه این کوه زیبایی خاصی به میرآدینه بخشیده است منطقه استراتژیک را نیز احتوا کرده است. یعنی وقتی کسی در سر این کوه قرار گیرد تمام نقاط میرآدینه را تحت کنترول خود قرار میدهد. ولی بالا شدن به قله آن  هم کاری ساده نیست و هر کسی نمیتواند به آنجا برود. چون قسمت های بالای کوه از سخره های بزرگی تشکیلی شده است که قدم گذاشتن رابه آنجا مشکل می سازد. وقتی از پایین کوه و یا از نقاط دیگری میرآدینه آنرا تماشا نماییم احساس میکینم که هیچ راهی برای فتح قله ای آن وجود ندارد و در بالای آن جای پای هم وجود نخواهد داشت. ولی برخلاف تصور قسمت بالای آن شکل یک تپه کوچک میباشد که میتوان به راحتی آنجا گشت و گذار کرد. به گفته ای بعضی از محاسن سفیدان در همان نقطه اعظمی کوه اوچک در زمان های سابق آب نیز وجود داشت که به مرور زمان از اثر خشک آبی های که پیش آمد خشک شده است. در میرآدینه دو کوه اوچک وجود دارد که یک آن همین اوچک که در قسمت غرب میرآدینه که نزدیک به قریه قول موش و جاله قرار دارد و کوه اوچک خورد که در آخیر نقطه ای میرآدینه به سمت غربی اوچک کلان قرار دارد. اوچک خورد همانند اوچک کلان است وقتی به آن نگاه شود از شباهت های به خوبی میتوان دید. اوچک خورد قسمت غربی آن با منطقه ای کوتل خارزار و سبز دره متصل است.

 حدود بیست سال قبل مردم منطقه سخنانی را  به میان می آوردند که گویا خارجی ها به کوه اوچک سفر نموده و آنرا با دستگاه پیشرفته ای خود دیده است و برای مردم گفته اند که در زیر این کوه دریایی وجود دارد و در آن نهنگ کلانی است که روزگای از آنجا بیرون خواهد آمد. اینکه تا چی حد واقعیت داشت و یا نه نمیتوان بر آن تاکید کرد. ولی از چهار طرف آن کوه بلند چشمه های خروشان آب زلال از آن جاری است. کوه اوچک کلان در قسمت شمال غرب قول مکلی و به طرف جنوب غرب و همچنان قسمت شرقی قول گودال موقعیت اختیار کرده است. برای شما پیشنهاد میکنم هر موقعیکه به میرآدینه سفری داشتید حتما از قله بلند کوه اوچک نیز دیدن نماید، حتما خاطره های زیادی از آن برای تان باقی خواهد ماند.

کوه اوغار یا آو غار( غاری آب)

این کوه در قمست شمال میرآدینه قرار گرفته است. بلندی کوه آوغار نسبت به  کوه اوچک بلند تر واقع شده است. این کوه ساحه طولانی را احتوا میکند که طرف شمال میرآدینه را بطور کامل اختیار کرده است. کوه اوغار نیز چنانکه از نام آن پیداست دارای ذخایر آب فرراوانی است که از چشمه زار های آن آب جاری است. وقتی این کوه را از دور بنگریم صاف و هموار معلوم میشود ولی وقتی به آنجا قدم بگذاریم آنگاه می بینیم که دارای قول ها و دره های خورد وکلانی است که هر کدام آن آدم را به وحشت می اندازد. وقتی بخواهی به سر قله این کوه سر بزنی لازم است که یک روز را مختص به آن قرار بدهی. دره های خورد و کلان آن طوری قرار گرفته است که اگر راه را گم نمایی دیگر رفتن به بالا و یا آمدن دوباره به پایین کاری ساده ای نیست. در قسمت منطقه آبدانه آغیل کاکا چشمه ای با آب گرم از همین کوه خروشان است و عجایب دیگری که این کوه دارد در این است در قسمت آغیل ماقی بعد از گذشتن تپه ای که به دره های این کوه می رسیم از قله ای آب فواران است. وقتی آن آب به پایین می ریزد در میان ریگ ها جذب میگردد. از سویی هم غاری در این کوه وجود دارد که از دوران قدیم و تا حال به آن سنگ های انداخته شده ولی با سرو صدا در داخل آن گم میگردد و کسی تا هنوز سری آنرا نیافته است. در همین تپه ماقی وقتی برگردیم در سالهای حدود1379 مردم آن ناحیه متوجه غاری شدند که از تپه به سمت آن کوه آوغار ساخته است.  آنان منسجم شدند و در خالی کردن آن شروع کردند. این غار به بلندی قد انسان که به راحتی از آن کراچی و یا گادی را میتوان عبور داد ساخته شده است. از اینکه این تونل از ریک و خاک پور گردیده بود نیاز به وقت بود تا آنرا خالی نمایند و از آب آن تپه را زمین زراعتی بسازند. از تونل چنا بر می آمد که در قرن های قبل در آنجا انسانهای زندگی میکرده اند که حتا امروز با وجود تکنالوژی و دستگاه های مجهز نمیتوان چنین تونلی را کندن کاری کرد. کندن کاری تونل همانند بودای بامیان در میان سخره و سنگ ساخت شده است. مردم بدین باور بودند که از آن تونل در زمانهای سابق آب را برای زراعت انتقال داده اند. از همین رو با کشف آن تونل تلاش کردن که که آنرا خالی نمایند. اینکه چرا موفق به خالی کردن آن تونل نشدند تا حال برایم معلوم نیست.

 عجایب دیگری که کوه آوغار دارد در این است که در بوم قوشنک تنها راهی که میرآدینه را به قوشنک و در کل به ولسوالی دایه وصل میکند همین دره است که دارای پر خم و پیچ های زیادی است. در میان این دره یا بوم غاری است که سری آنرا کسی تا حال نمیداند. فقط روایاتی از مردم باقی است که در سالهای وقت یک پشک را در آن گذاشته بوده اند و راه غار را نیز دیوار کرده بوده اند. بعد از چند وقت همان پشک از منطقه مکنک مالستان که آنطرف مالستان را قرار دارد و در امتداد همین کوه آوغار میباشد بیرون شده است.

 کوه آوغار را از همان غار آب نام نهاده اند. این کوه طرف شمال میرآدینه احتوا میکند و آنطرف آن منطقه قوشنک قرار دارد که به طرف شمال کوه آوغار میباشد. سلسله ای این کوه از مرز منطقه ای زردک یا سبز دره شروع شده و تا منطقه ای سوکه، و امتداد آن به شینده می رسد که در هر منطقه نظر به قریه ها نام های مختلفی را بخود میگیرد.

۱۳۹۲ فروردین ۴, یکشنبه

نیم نگاهی بر کنسرت شوکت علی صبور و نوروز علی بهاران

حیات الله مهریار


روز دوم نوروز به جای نرفتم. در حقیقت نخواستم بروم. چون قبلا برنامه ریزی شده بود که باید در کنسرت موسیقی بهاران و صبور باشم و با دوستان خوبم بهاران و صبور آنچه از دست ما آید همکاری نمایم که با شکوه تر از خواسته ای ما برگزار گردد. روزهای قبل آن هم به دفترشان سر می زدم و آنچه مربوط به من میشد برای شان آماده خدمت بودم. بهاران اولین بار اش بود که در چنین کنسرت موسیقی خودش را در آن می دید. از همین رو کمی کم تجربه به نظر می رسید که چگونه برنامه ها را سرو سامان دهد. خلاها ونقایصی که پیش می آمد هم از کم تجربه گی وی بود. صبور سال قبل نیز کنسرت موسیقی را برگزار کرده بود. در کنسرت اش نبودم. او با تجربه تر از بهاران بود و دوستان زیادی هم در کنارش جمع بودند و از نقایص که سال پار پیش آمده بود بخوبی می توانستند آنرا پر نگهدارند. از همین رو برنامه ریزی شان از روز های پیش شروع شده بود. تبلیغات و مکان برگزاری محفل و سایر نیاز های یک کنسرت تقریبا هماهنگ شده بود.

روز دوم نوروز فرا رسید. همه دوستانی را که در جریان مانده بودم همراه با فامیل شان چشم انتظار برگزاری کنسرت بودند. این کنسرت قرار بود که ساعت یک بعد از ظهر آغاز گردد ولی چنانکه در افغانستان رسم است با یک ساعت تاخیر و شاید هم بیشتر از یک ساعت آغاز گردید. قبل از آغاز کنسرت چنانکه سیستم صدا که مهمتر از همه چیز به شمار می رفت قرار بود که ساعت 10 بجه عیار و آماده گردد، ولی تا ساعت 11:30 خبری نبود. بالاخره با تلفن های پی در پی این مشکل برطرف گردید.


محفل تقریبا ساعت 2:30 رسما توسط مجری برنامه خانم نادره با لهجه ای شیرین هزاره گی آغاز گردید و حاضرین در تالار را وادار به کف زدن ها می کرد. تا اینکه از هنرمندان دعوت به عمل آمد که برای هنرنمایی شان تشریف بیاورند. اولین آهنگ را صبور خواند. خوب خواند و از طرف حاضرین در تالار که دیگر جای برای نشستن نمانده بود مورد تشویق قرار گرفت. آهنگ دوم را بهاران اجرا کرد. آهنگ او نیز شور وهلهله ای را در میان حاضرین به وجود آورد و با پای کوبی ها و شادمانی های همراه بود. در چهره همه خوشی و سرور به وضوح دیده می شد و لبخند را برای مهمانان به ارمغان آورده بود و آنان با اشتیاق خاص به تماشا نشسته بودندمسئولیت مجری برنامه را که خانم نادره و آقای تلاش به عهده داشتند بعد از هر آهنگی در جایگاه هنرمندان قرار میگرفت و از هنرمندان درخواست اجرای آهنگ بعدی را میکردند.

 صبور و بهاران به نوبت می خواندند و مورد تشویق حاضرین قرار میگرفتند. هوتل کم عرض و استیژ کوچک باعث میشد که از حرکت های هنرمندانه شان کمی کاسته شود. آهنگ های پی هم شان حدود ساعت 4:30 دوام یافت. تا اینکه مرحله دوم کنسرت که بخش دمبوره را شامل میشد آغاز گردید. دمبوره که با فرهنگ بومی مردم ما پیوند ناگسستنی دارد و از جایگاه خاصی برخوردار است، محفل را دوبار زنده ساخت و کف زدن ها و تشویق های زیادی به همراه بود. صبور دمبور می نواخت و آهنگ زمزمه میکرد و مورد تشویق قرار میگرفت. در این بخش تنها یک بار به بهاران فرصت داده شد که یک آهنگ را با دمبوره اجرا کند. او نیز از تشویق بی بهره نبود و مدام با کف زدن های و پای کوبی های همراه بود. بعد از آن صبور با دمبوره اش تا آخر محفل که حدود ساعت 5:20 شده بود محفل را زنده نگهداشت.

نکات قوت این کنسرت:

  • تسلط هنرمندان بر اجرای برنامه
  •  فراهم بودن جایگاه خاص برای خانم ها
  •  آهنگ های مختلف و تنوع انتخاب آن محفل را تا آخر زنده نگهداشتند
  •  با آنکه اولین کنسرت بهاران و دومین کنسرت صبور بود با تشویق و مورد پزیرش مردم قرار گرفتند
  •  نحوه تبلیغات آن به خوبی صورت گرفت بود
  •  حاکم بودن فضای آهنگین همراه با موسیقی بر محفل
  • قیمت تکت مناسب بود

نکات ضعف:

  •  بعضی مشکلاتی در سیستم صدا پیش می آمد
  •  استیژ کوچک که هنرمندان نمی توانستند بخوبی حرکات شانرا به اجرا بگذارند
  • نبود یک برنامه تفریحی که بر جذابیت آن می افزود
  •  یکراست بودن برنامه از اول تا آخر
  • چراغهای رنگارنگ که بر کیفیت کنسرت می افزود وجود نداشت
  •  با آنکه آهنگ های زیبایی را آماده گی گرفته بودند ولی هماهنگی لازم را مجری و گرداننده گان ایجاد نکرده بود.


آنچه که دیدگاهی من است:
با صبور حدود سه سال پیش آشنا شدم و از همان آوان با سخنان و برخوردهای وی او را مثل یک دوست یافتم. گرچند با ایشان بعد از آن زیاد روابط نداشتم ولی گاهگاهی از فعالیت شان با خبر بودم و امید می رفت که چنین روزی به کنسرت وی اشتراک نمایم. صبور خودش را در میان مردم یافت و مردم هم او را یافت و آهنگ های وی که همراه با دمبوره یکجا است ارزش شنیدن اش را دارد، از همین رو همه چشم انتظار روز کنسرت بودند و آمدند تا اینکه جای برای ماندن نبود.

بهاران را از دوران کودکی، از دورانیکه به یاد دارم میشناسم. خاطرات فراموش نشدنی ما با هم گره خورده است. بهاران از دوران نو جوانی علاقه به خواندن داشت. در آن روزگار خواندن از نوع مذهبی اش. خوب نوحه میخواند و گاهی که ما زمزمه می کردیم خواسته یا نا خواسته ما را همراهی میکرد. ذوق سرشار او کم کم وارد مرحله ای دیگری گردید. آن زمزمه های که بوی هنرمند شدن میداد. او علاقه ای وافری به هنر خطاطی و رسامی هم دارد که در این کار هم موفق بود و هست. حال که خودش را با موسیقی یافته و استعدادش را کشف کرد یک راس رفت به طرف موسیقی. موسیقی را بصورت مسلکی در انستیتیوت های مختلف زیر نظر استادان با تجربه و مطرح فرا گرفته است. حدود پنج سال یا بیشتر از آن میشود که سرو کارش با موسیقی است و شاگردانی نیز تربیت میکند و محافل خوشی دوستان را خوشتر می سازد و در این راه قدم های خوبی برداشته است که گروپ موسیقی بهاران از نمونه آن است.

در کل شناخت جزئی که دارم نوید آن می رفت که روزی شاهد برگزاری کنسرت های این دو هنرمند با ذوق و با استعداد مان باشیم. از روزی که بهاران چنین پیامی را برایم داد از مسرت چیزی نمانده بود که غش کنم. همواره تلاش کردم با ایشان آنچه در توان ما است همکاری کنم. این کنسرت برای صبور و بهاران در حقیقت شناخت شان در دنیای موسیقی از اهمیت والای برخوردار بود. باید نهایت تلاش میکردند که به وجه احسن آن به اجرا بگذارند. تا جایی که مربوط به آنها میشد خوب درخشیدند. آنچه که میخواستند و آنچه که مردم از ایشان توقع داشتند اجرا کردند.

ولی آنچه که مرا وا داشت که این سطور را بنویسم در این است که به عنوان یک دوست، احساس خوبی ام در خوبی دوستانم جستجو میکنم، با آنکه این کنسرت با کمی وکاستی های که همراه بود، خوب برگزار شد. ولی میشد بهتر از آن، آنرا اجرا میکرد. دوستانیکه مسئولیت برگزاری آنرا به عهده داشتند زحمت را متقبل شدند و برای اجرای با شکوه آن شب و روز تلاش کردند. ولی آنچه که بعضی از دوستان حاضر در کنسرت که بعد از آن با من در تماس شدند از نبود مدیریت درست آن سخن های را به میان آوردند. هر محفلی با مشکلات و نقایصی به همراه است. آنانیکه سالهای سال این کارشان است هم نمیتوانند صد فیصد به خواست حاضرین لبیک بگویند.

 ولی توقع ما این بود که تا حدی ممکن از خلا جلوگیری گردد. مشکل اساسی که کیفیت کنسرت کمی پایین آورد هماهنگ نبودن مجری برنامه با هر دو هنرمند و منظم نکردن یک ستیژ که هنرمندان خود شان را در آن راحت احساس نمایند از موارد بود که میشد به راحتی مشکل آن را برطرف کرد. ستیژ کوچک باعث میشد که در آن نه نوری که نشان از کنسرت باشد تا یک سخنرانی، نیز بی بهره بماند. این موارد با اندک کاری کیفیت کنسرت را دو برابر میکرد که متاسفانه به آن توجه نشده بود. امیدوارم که در کنسرت های بعدی شان با یک مدیریت بهتر و هماهنگی بیشتر و بهتر از آن توجه صورت بگیرد. در کل از تمام دوستان که تلاش نمودند وقت خود را در اختیار این دو هنرمند قرار دادند و فضای را ایجاد کردند که چند لحظه ای به پای آهنگ های آنان نشسته و گوش فرا بدهیم تشکر و ابراز سپاس میکنم.

۱۳۹۱ اسفند ۳۰, چهارشنبه

نوروز!


بهار است و عید نوروز؛ روزگار و طبیعت خندان است یکی از ویژگیهایی عید نوروز این است که منطبق با طبیعت است. در بهار نماد هایی زیادی است که میتواند ما را به تامل وادارد. خندیدین گل ها؛ صفایی که در صبح است؛ لطافت که در باران و دریا است؛ عطر که در گل است؛ گره گشایی که در نسم است. بهار را باید خنده طبیعت دانست وبالا تر از آن باید خنده خداوند دانست. این لبخند خداوند بالا ترین هدیه است که هنگام عید به ادمیان عرضه میشود و بالاترین مبارگباد و خجسته باشی است که خداوند به عالمیان میگوید.

عید در واقع زمانی است که قفل هایی زندان می شکند و زندانیان آزاد می شود وعید نوروز در واقع شکستن قفل زندان زمستان است. البته نوروز تنها با شکستن قفل زندان زمستان اتفاق نمی افتد بلکه می تواند زمانی اتفاق افتدکه از هرزندان آزاد شویم؛ نه فقط زندان زمستان بلکه زندان ستم، زندان تعلق، زندان رزیلت، زندان گناه، زندان بیگانگی با خود، زندان تنهایی، زندان جدایی و ..... قمار عاشقانه؛ عبدالکریم سروش.

می خواهم به دوستان بگویم ؛ در آمدن عید نوروز، برون رفتن کهنه ها، و فرارسیدن نو ها، سبز شدن روزگار، وزیدن نسیم، خندیدن گلهایی بهاری مبارگباد. نوروز یعنی روز نو! روزی که تازه است. نو شدن به معنی دقیق کلمه در بیرون آدمی اتفاق نمی افتد تا کسی از درون نو و تازه نشود دنیایی بیرون وی نیز تازه گی نخواهد داشت. امید است که دوستان از درون نو و تازه شده باشد.

۱۳۹۱ اسفند ۲۸, دوشنبه

اطلاعیه

کنسرت موسیقی شوکت صبور و نوروز بهاران

هنرجو، هنرمند شمایوم .... همیشه یار و پایبند شمایوم. ناصرنادر

زمان : روز دوم عید نوروز، از ساعت 1:00 بعد از ظهر الی ختم کنسرت.
مکان: جاده شهید مزاری، ایستگاه نانوایی، صالون عروسی پیوند.



۱۳۹۱ اسفند ۲۳, چهارشنبه

هزاره ها هم افغانستانی هستند!


دکتر شریعتی: پس از شکست طالبان و برآمدن دولت کرزی، دکتر عبدالله وزیر خارجه وقت به ایران آمد. ایشان به دنبال مردان سیاسی بود که با خود به کابل ببرد. تحصیل کردگان را حمایت و راهنمایی کند که به داخل برود و در جایی مشغول به کار شودما چون در خارج بزرگ شده بودیم و از تعصب های عریان و ساختار قبیله گرای افغانستان بی خبر بودیم، همه یک بار جمع شدیم و به پیش وزیر رفتیم و گرد بر میز نشستیم. دوستی به معرفی دانش آموختگان شروع کرد. ما بیشتر هزاره بودیم. چندتایی غیر هزاره هم بودند؛ اما به چشم نمی آمدند. بالای چند صد نفر همه فوق لیسانس و دکتر! این در حالی بود که در افغانستان فوق لیسانس بسیار کم بود.
وزیر با دیدن این همه آدم از یک قوم، بحث را به شعارهای وطنی کشاند و از هیچ کدام ما دعوت به کار در داخل نکرد. بسیار تعارفی حرف زد و جلسه را پایان داد. در وقت صرف چای از میان دست و پای مردم خودم را وزیر رساندم و گفتم:«جناب وزیر ما دوست داشتیم از ما دعوت می کردید تا به کابل بیاییم. ما عاشق خدمت به وطن هستیم.» وزیر لب خند زد و گفت:«نام تان را می نویسند و از شما دعوت می شود که به کابل بیایید

وزیر رفت و دیگر از هیچ چیزی و هیچ کسی خبری نشد و ما ماندیم و حیرت از این پیشامد عجیب.  چرا اعلان کردند و چرا هیچ نگفتند و رفتند. پس از آن، از دوستی سبب پرسیدم، ظریفی گفت: شما افغانستان را نمی شناسید، بهتر بود، آن روز چند نفر می آمدید و کسی را نمی ترساندیدچندی پس از آن، وزیر تحصیلات به ایران آمد، شایعه شد که ایشان از دولت ایران خواست که دیگر مستقیم و یا از طریق کانکور هزاره ها را اجازه تحصیل در ایران ندهد. و گفته بود که مدارک شان مورد اعتبار نیست. باید بیایند داخل و از داخل به ایران بروند. چون توازن آموزش عالی در ایران به هم خورده استافغانستان آمدم و برای بورس دکتری به وزارت تحصیلات رفتم. آن جا چیزها و برخوردهای عجیب و غریبی دیدم که از آمدن پشیمان شدم؛ اما این آمدن چشمم را به روی واقعیت های خشین و تلخ افغانستان باز کرد.

در ایران تمام آنچه دیده بودم با دوستان در میان گذاشتم. گفتم باور کنید من هزاره را کسی به دروازه وزارت تحصیلا ت عالی افغانستان راه نمی دهند تا چه برسد به بورس و چیزهای مانند آن.  در آن جا از آمار بورس های کشورها گفتم که این مردم غریب فقط به عنوان نمونه در صفر و یک در صد قبول می شوند. از بورس ترکیه، آمریکا و... نوشته بودم که سهم این مردم پاکستان و بنگالدیش اند آن هم چند تایی به طور نمونه. گفته بودم که وقتی وزیر می گوید: توازن آموزشی در ایران مراعات نمی شود، آیا در افغانستان مراعات شده است. در افغانستان سهم واقعی ما از دولت و نهادهای آموزشی آن چند در صد استاکنون پس از سال ها، چند نفر از دیکندی و جاغوری در دانشگاه های سراسری قبول شده اند، فریاد و وا ویلا عالم را گرفته است. مگر در سال های گذشته تقلب نشده بود. مگر حق کشی فقط مال این سال است. چرا سال های گذشته داد نزدید. وقتی این رویه غلط جا افتاد، فریاد تان به هوا برخاست.

من مخالف هر نوع حق کشی و حق تلفی ولو خودم باشم، هستم. حق تلف شده باید برگردانده شود. همه در این وطن حق زندگی، آموزش و رفاه برابر را دارند؛ اما از قومی شدن و سیاسی شدن این حق تلفی باید دوری کردگاهی دلم می گوید: یک عمر شما بردید و خوردید، به نادرست بگذار این بار من بخورم. به این صورت شاید توازن نسبی برقرار شود. اگر چند کار خطا، خطا است. ته دلم می لرزد.

۱۳۹۱ اسفند ۱۷, پنجشنبه

مالستانِ محروم؛ حتی با سه نماینده!

نویسنده: کیهان فرهمند

قبل از هرچیزی باید دونکته را روشن کنم:
یک: این چند خط نوشتار سخنی است با نمانیدگان محترم که با آرایی مردم به پارلمان رفته اند و به کرسی پارلمان تکیه زده اند و معاش دالری دریافت می کنند و مردم را و محرومیت مالستان را  فراموش کرده اند. همچنین یک یاد آوری است به مردم تا شاید این مردم متوجه شوند که اینها نیز در انتخابات رأی داده اند و در پارلمان نماینده دارند.
دو: در این نوشتار سخن بیشتر متوجه سه نماینده است که از متن خود مالستان برخواسته اند و به پارلمان رسیده اند؛ اما این بدان معنا نیست که دیگر نماینده هایی غزنی را تبریۀ کرده باشم. یکی از دلایل که این سه نمانیده متوجه سخنم می باشد این است  که از خود مالستان هستند و درد و محرومیت مردم را بهتر و بیشتر می دانند. دلیل دیگر که با این سه نماینده سخن می گویم و از دیگر نماینده گان سخن چندان به میان نمی اید این است که از دیگر نمایندگان چندان انتظارات را نداریم. بدن معنی که ضرر آنها اگر به ما نرسد از خیرش می گذریم! شاید بهتر باشد در این قسمت چند مسله را یادآور شوم. در زمان وحدتی ها در مالستان مکاتب بسته بود و تنها مکتب میرادینه فعال بود و مکتب توحید که در بازار بیوا موقعیت داشت و با ابتکار حاجی خلیلی شنیده راه اندازی شده بود و تمامی کتاب هایی این مکتب ایرانی بود. حاجی خلیلی کسی بود که شخصاً به ایران سفر می کرد و کتاب گدایی می کرد برایی این مکتب. یادم است یکبار کتابها را از راه بامیان به سمت غزنی آورده بود، از تمامی ناملایمات و ستمگری هایی ملیشه هایی حزب وحدت بگذریم؛ این کتابها در جاغوری متوقف شد و آقایی عرفانی (نماینده مردم غزنی درپارلمان) در آن روزها قدرت را در جاغوری بدست داشت. خلاصه کلام اینکه آقایی عرفانی این کتابها را گرفت و اجازه نداد که به مالستان بیاید. ادعایی آن نیز این بود که در پشت این محموله نوشته شده است بخش غزنی. درحالی که این محموله نبود که از طرف حزب وحدت برایی بخش غزنی فرستاده شده باشد، بلکه گدایی بود که شخص خود حاج خلیلی آن را کرده بود. اقایی محمدعلی اخلاقی خودشاید بهتر در این مورد اطلاعات داشته باشد؛ چون در همان مکتب معلم بود.

چند مدت پیش مطلب را از محرومیت ها در مالستان نوشتم و به سایت مردم هزاره و کابل پرس فرستادم که بدانبال آن با عارف رحمانی نماینده مردم غزنی در پارلمان گفتگویی داشتم که همین گفتگویی من باعث شد عارف رحمانی سفری به مالستان داشته باشد. ایشان در مالستان سفر کردند و از ساختمان ولسوالی میرادینه یک گذارش خیلی کوتاه پیرامون سفر خود به مالستان در فیسبوک نشر کردند و قول دادن تا یک گذارش مفصل در این مورد داشته باشند، گذارش که هیچ وقت نشر نشد. بعد از همین سفر بود که ایشان با همدستی سیدعبدالقیوم سجادی دیگر نماینده مردم غزنی در پارلمان شبانه رمضان عباسی ؛ آن شاه فساد را به عنوان قومندان امنیه در غیاب قومندان فعلی به مالستان فرستادند که در نتیجه آن یک شهروند ، یک انسان بیگناه توسط رمضان عباسی کسی که خوی شان آشامیدن خون مردم است به قتل رسید.

در دوره قبل بنابر هر دلایل هیچ یک از کاندید هایی که از مالستان بوده باشد نتوانست به پارلمان راه یابد و در نتیجه مردم مالستان کسی را نداشت که از خود مالستان باشد و از انها در پارلمان نمایندگی کند. اما کسانی دیگه بودند که به نمانیدگی از ولایت غزنی و حتی از آرایی مالستان به پارلمان راه یافته بودند ولی هیچ گونه همکاری با مردم مالستان نداشتند. بعنوان نمونه می توانم از سیدعبدالقیوم سجادی نام بی برم که این شخص بخش اعظم آرایی شان از حوضه رأی دهی مالستان بود. ایشان در یک بازدید که بخشی از دانشجویان مالستان با ایشان داشته بود گفته بودند؛ مردم هزاره را قتی سلام شان را علیک بگویم فوری می گوید خر خود را ده کجا بسته کنیم! همچنین می توانیم از علی اکبرقاسمی و شاگل رضایی نیز نام بیگیرم!

چالش ها در مالستان:
یک: اولین چالش که متوجه مالستان است وضعیت معارف است. وقتی نگاهی به نتایج امتحانات کانکور امسال بندازیم متوجه می شویم که بیش از نصف شاگردان مکاتب مالستان بی نتیجه هستند. این به وضوح نشان می دهد که کیفیت مکاتب در مالستان چقدر پایین است و مدیریت معارف در مالستان در چه وضع است. نبود معلم مسلکی ، نبود مطالب آموزشی ، نبود اداره معارف دلسوز از مشکلات و چالش هایی فراو روی معارف در مالستان است.
دو: از دیگر چالش ها در مالستان نبود یک شفاخانه مجهز است، شکل که همه آگاه است و می داند که خیلی از مردم جان شان را در راه رسیدن به شفاخانه شهدا سنگ ماشه و کابل از دست داده اند. برایی مثال می شود به مسمومیت شاگردان دختر مکاتب میرادینه اشاره کرد که برایی تداوی به سنگ ماشه انتقال یافتند.  گرچند چندتا کیلینیک در مالستان فعال است که کفایت مالستان را نمی کند و این ها کلینیک است نه شفاخانه.
سه: همچنین راه هایی ارتباطی را می توان از دیگر چالش ها در مالستان نام برد. وضعیت نا بسامان راه ها به همه معلوم است و به هیچ کسی پوشیده نیست.
چهار: بعد از ده سال حکومت انتخابی و خدمات بانکی؛  مالستان هنوز تحت پوشش شبکه بانکی کشور قرار نگرفته است که این از دیگر چالش هایی فرا رویی مردم مالستان است. همچنین مالستان تحت پوشش شبکه تلویزیون ملی هم نیست که این نیز چالش دیگری است. پوشش دهی شبکه هایی تلفن همراه نیز کامل نبوده و در اکثر مناطق مردم از خدمات تلفن نیز محروم هستند؛ حتی در زمستان ها سرویس دهی شبکه هایی تلفن همراه در مالستان قطع می شود.
پنج: از مهمترین چالش ها در مالستان فساد اداری است. ادارات مالستان تا گلو به فساد غرق است و شاید بشود گفت که مالستان فاسدترین ولسوالی درسطح کشور است. تمامی ادارات ولسوالی مالستان به نحوی به فساد گیرند و تمامی مدیران آن به فساد آلوده؛ شکل که خیلی ها برایی داشتن پُست در ادارت دولتی مالستان رشوه پرداخت می کنند تا پُست را در اداره فاسد مالستان داشته باشند. بعنوان مثال می توان قضیه قومندانی امنیه را نام برد. همچنین دعوایی را که مردم لاغرجویی با شخص بنام عرفانی داشتند. اینها همه ریشه در فساد اداری دارد.
شش: از دیگر چالش های فرا رویی مردم مالستان نداشتن برق و نبود اشتغال است که هرکدام درجایی خود از اهمیت ویژه برخوردار است.


نماینده هایی حقوق بیگیر:
ازچپ به راست: محمد علی اخلاقی، چمن شاه اعتمادی، هماسلطانی 
از دیگر نماینده های غزنی به دلایل که در بالا اشاره کردم انتظاری ندارم؛ اما می ماند این سه نماینده که از متن خود مالستان برخواسته اند و از رأی مستقیم مردم مالستان به پارلمان راه یافته اند. در مورد خانم هماسلطانی من واقعاً مانده ام چه بگویم. ایشان در دوران کاری خود هیچ کاری مثبت برایی مردم نکرده که هیچ بلکه آبرویی خود و تمامی مردم مالستان و تمایی مردم هزاره را برده است. وقتی کرزی می گوید؛ ملاعمر تان پیدا نشد، همان را می آوردید، هماجان چطور می تواند بطرف مردم نکاه کند؛ وچطور ازخجالت آب نمی شود. بخاطر ادعاهایی دروغین و احمقانه این خانم بود که قرار داد هایی ننگین بین دولت افغانستان و نرژو و استرالیا منعقد شد، مبنی بر اینکه مهاجرین را این کشورها برگرداند. استدلال هایی سردمداران فاشیست پشتونیست اوغانستان این بود که این مردم (مهاجرین هزاره) هیچ مشکل با طالبان ندارد، اگر می داشت که ملاعمر در خانه هما نماینده این مردم نمی بود.
تابحال من نشنیده ام که آقایی اعتمادی هم کار آن چنانی را برایی مالستان کرده باشد. در رسانۀ ها یک روز هم ما ندیدیم که این آقا سخن گفته باشد و مشکلات و چالش های فرویی مردم مالستان را با مسؤلین در میان گذاشته باشد. تنها در مسله قومندانی امنیه مالستان نام این آقا را ما از رسانۀ ها شنیدیم؛ که در همین قضیه نیز عارف رحمانی و سید عبدالقیوم سجادی دخیل بودند.
از روزی که آقایی اخلاقی فیسبوکی شده است ما بیشتر از فعالیت هایی کرده و نکرده این نماینده هایی حقوق بیگیر آگاه شده ایم. ایشان هم کدام کاری آنچنانی را نکرده اند. فقط یکی دوبار که در مجلس سخن گفته است و این سخانان هم چیزی نبوده است که محرومیت و چالش هایی مردم را منعکس کرده باشد. آقایی اخلاقی در قضیه قومندانی امنیه مالستان هم روزه سکوت گرفته بودند و هیچ واکنش نشان ندادند.
 یکی دیگر از کوتاهی  اینها در رابطه با حادثه کویطه است، هیچ یک از این نماینده ها هیچ اظهار نظری در این مورد نکرده اند و حتی یک بازدید خشک خالی از کمپ اعتصاب کنندهگان در کابل نیز نکردند، درحالی که دیگر نماینده ها هرکدام به نوبت خود بازدید کردند.

شاید نماینده ها دید بازدید یا موکلین خود داشته بوده باشند، اما این دید بازدید چیزی نیست که انتظار می رود. شاید این نماینده ها کدام کاری نیز برایی مالستان کرده باشند اما هیچ تلاش برایی کارهایی که در بالا یاد اور شدم نکرده اند. سوالات را که نمایده ها باید پاسخ گوید این است، در بودجه که سالانه در نظر گرفته می شود و به تصویب نمایندگان می رسد سهم عزنی چقدر است و سهم مالستان از سهم غزنی چقدر است؟ و این بودجه چگونه و درکجا مسرف می شود؟ سهم مالستان از سهم ولایت غزنی در بودجه انکشافی چقدر است؟ اصن بودجه انکشافی وجود دارد؟

۱۳۹۱ اسفند ۱۴, دوشنبه

معارف بیمار مالستان

نویسنده: علی جعفری 

نتاییج امتحان کانکورِ امسالِ محصلینِ مالستان بیانگر واقعیت تلخی است که از بدو تشکیل دولت جدید وباز شدن مکاتب تا بحال گریبانگیر مردم ولسوالی مالستان بوده است. در طول دوازده سال گذشته درست است که سالانه تعدادی ازمحصلین مالستانی هرسال در دانشگاه ها راه می یابند، اگر نگاهی به نتاییج سالانه قبول شدگان محصلین مالستانی بیندازیم در بعضی از سالها آمار قبول شدگان کنکور چشم گیر بوده است. اما نباید فراموش کرد که باتوجه به وضعیت خفت بار معارف در مالستان تعداد قبول شدگان کانکور هرگز نمیتواند معیار و ضعیت معارف و کیفیت مکاتب های مالستان باشد، به جرات میتوان گفت که اگر شاگردی برای آمادگی امتحان کانکور چندزمستان را در کورس های آمادگی کانکور کابل سپری نکند، حتی یک نفر قبولی هم در امتحانات کنکور از مالستان نخواهیم داشت. این مسله را میتوان با تحقیق ثابت کرد.

به نظر شما چند فیصد از مردم توان تحمل هزینه های فرستادن فرزندان شان را به کابل دارند؟ و سوال اساسی این است که اصولا چرا باید محصلین برای آمادگی کانکور به کابل مراجعه نموده ودر کورس های آمادگی کنکور شرکت کنند؟

علت اینکه محصلین مجبور میشوند برای آمادگی امتحان کنکور به کابل مراجعه نمایند نبود اساتید مجرب در مکاتب، نبود کیفیت آموزشی خوب در مکاتب مالستان است. آنان برای کسب آمادگی های لازم وپر کردن خلاء دوازده ساله تحصیل شان و برای قبول شدن در رشته مورد علاقه شان در امتحان کانکور راهی کابل وکورس های آموزشی آمادگی کانکور میشوند. حالا جدا ازاینکه این کورس ها غیر از نشان دادن تکنیک های تست زنی و حفظ تعدادی فرمول ریاضی وفیزیک وکیمیا هیچ ارزش وتاثیر دیگری در نهادینه کردن مفاهیم عمیقی که دوزاده سال زمان نیاز است تا یک محصل آن را کسب کند ندارد، این موضوع ضربه جبران ناپذیری بر پیکره اجتماعی و آینده نسل جوان ما است.


ولسوالی مالستان متاسفانه در دوازده سال گذشته بغیر از ساخته شدن تعدادی چار دیواری بنام مکتب هیچ تغییر چشم گیر، اساسی وبنیادین را بخود ندیده است. این چاردیواری ها هم فقط اسم مکتب را بر خود دارد وحقیقتا هیچ یک از معیارها وآستاندارد های معارف ومکتب را دارا نیست.

لیسه عالی شهید بصیربغرا مالستان
نقش اساسی مردم مالستان که همیشه با پیشوند شریف (مردم شریف مالستان) یاد میشوند را نباید از نظر دور داشت. مردم مالستان اصلا مردم شریفی نیستند، زیرا مردم مالستان شاید در سطح کل ولایت غزنی ودر سطح کشور اگر تحقیقی صورت بگیرد رشوه دِه ترین مردم باشند. همچنان که من بارها وبارها از افراد مختلف شنیده ام وشما هم حتما واقف هستید وقتی قرار است ولسوال برای مالستان انتخاب شوند این پست در ولایت به قیمت های هنگفت وغیر قابل باور چند صد هزار دالری معامله میشود. درنتیجه چنین مردمی که اینقدر شدید با رشوه دهی خو گرفته اند را نمیتوان مردم شریف قلمداد کرد.

معارف مالستان که باید موتور محرک وپیش برنده جامعه مالستان باشد اما متاسفانه نه تنها موتور محرک جامعه مالستان نبوده است بلکه معارف مالستان نقطه عطف فساد و باند بازی و پارتی بازی و رشوه ستانی و... است. ریس معارف مالستان از فسیل های سه دهه پیش است که هیچ آشنایی با استاندارد های آموزشی روز نداشته واین پُست را بسان میراث پدری با زدو بند های قومی، حزبی و رشوه دهی ازسالهای آغازین حکومت تا بدین روز در اختیار دارد. وضعیت مکاتب مالستان اسف بار است، از نبود معلمین مسلکی ودلسوز گرفته تا نبود کلاس های درس آستاندارد ونبود سیستم آموزشی وارزیابی معیاری. مکاتب مالستان هم به شکل قمار گونه بدست تعدادی باند باز افتاده که مکاتب را میراث بابا واجدادی شان میدانند وبدون رعایت اصول ومعیارهای اولیه معارف همچنان به فعالیت شان ادامه میدهند. آنچی آسیب میبیند فرزندان مردم مالستان است.

اگر نسبت به معارف مالستان کار جدی صورت نگیرد مالستان با یک بحران خیلی جدی وآینده تاریکی روبرو خواهد بود.

۱۳۹۱ اسفند ۱۳, یکشنبه

روسپی

علی رضا سروش


بیا زمستان هم بدون تو حال و حوصله ندارد 
من برای رسیدن تو
برای آمدن تو
بس اندیشه کرده ام
آه آه ... چی لحظه ی
باید انتظار کشید
برای بودن برای باهم بودن برای به هم رسیدن
آن سگ ها انتظار من و تو را دارن
و تو....
بیا بیا روسپی بیا
بیا تو برای منی
زیرا تو رویایی منی
.
.
.

کسی است مرا با لحن بسیار عاشقانه صدا میکند
دیدم زنی است شبیه احمق ها
شبیه روسپی ها
فقط شبیه خودت
بیا بیا روسپی بیا
بیا رویا های من بیا
من قصد ازدواج با تو ندارم.
میخواهم ترا
با خنده هایت
با رویا هایت
با گرمای دستت...
زیرا دستانم آنقدر سرد است که زمستان راسراسیمه می کند
بیا من تنهایم و پرنده به افتخار تنهایی ام
در آسمان پر می زند
و آسمان هم برای تنهایی ام گریه می کند



علی رضا سروش
14/11/1391

تلاش های پی گیر ثمر بخش اند!

نویسنده: حیات الله مهریار
وبلاگ میرادینه 

بالاخره نتاییج کانکور اعلان شد و هزاران نفری که چشم براه اعلان آن بودند نفس راحت کشیدند. اینکه کدام شان توانستند به خواسته شان دست یابند و موفق گردند و حد اقل بنام کانکور زده یاد نگردند، مربوط به تلاش های او دارد. واقعا برای آنانیکه موفق گردیده اند که بعد از این وارد دانشگاه؛ محل که خوابهای آنرا هر کسی که قدم به مکتب بگذارد می بیند و کدام یک خواب هایش جامه عمل می پوشیده آنهم مربوط به خودش هست. من هم این تلاش شانرا به دیده مثبت نگریسته و برای شان موفقیت های بیشتر آرزو میکنم. کامیاب شدن و نشدن در واقع به تلاش های خستگی نا پذیر آنان ربط دارد. بسیار کم اتفاق افتاده است که بچه ها و دختر ها از شانس شان به این خواست شان رسیده باشند. دقیقا یادم است آن زمانی که منتظر اعلان نتاییج کانکور بودم همه شب ها خواب های لذیذ و همراه با آب های فراوان که مدام با دوستان و هم صنفانم در کنار سبزه ها و جویبار قدم می زدیم و لذت می بردیم، برایم خیلی خوش آیند بود. در آن زمان انترنت به این پیمان در دسترس آدم ها یعنی در کشور ما وجود نداشت وبه سختی و بعد از چند روز میتوانست از آن اطلاع حاصل نمود. همیشه با خودم میگفتم اگر نتوانم در کانکور کامیاب گردم دیگر صحبت کردن در میان مردم و چشم به چشم شدن با رفقا و فامیل برایم سخت ترین حالت خواهد بود. این موضوع از زمانی برایم بسیار مهم شد که یکی از روزها که قبل از امتحان کانکور بود در یک ختم قرآن رفته بودیم. بعد از اینکه قرآن ختم گردید طبق معمول یکی از بچه ها تای دیستی و آفتابه را آورد که دست مانرا بشوید و غذا را بیاورد. در همین هنگام از غفلت او کمی آب بالای فرش ریخت، با ریختن آب باغ پدر قادر که از ریش سفیدان منطقه ما بود گل کرد و با یک سخن غیر قابل باور خطاب به آن پسر گفت: اینمی رقم هستید که در کانکور ناکام مومنید، یک آو دست کده نمیتنید شومو....

خنده ها فضای خانه را کاملا پر کرد و این سخن پدر قادر در حقیقت طنز تلخی بود که باید جوانان متوجه آن میبود. اگر فردا نتوانند به کانکور کامیاب گردند همینگونه در میان مردم شرمنده خواهد شد. وقتی آن رفتار و سخنان به یادم می آمد سخت دلخون میشدم که چرا بیش از آن تلاش نکردم و بهتر از آن باید درس میخواندم. در آن زمان از دیدن چهره پدر قادر نفرتم می آمد که چرا اینقدر تحقیر میکنند اگر کامیاب نشده حتما شانس نداشته که کامیاب گردد. ولی توهین و تحقیر را که نمیتوان بر همه گان تحمیل کرد.


حالا که چند سال از آن میگذرد و تجربه دانشگاه را هم سپری کردم و با انواع مشکلات دوران دانشگاه و بر خورد های متفاوت که قبلا تصور آنرا نمیکردم و انواع تعصب و بی مهری که هر گز بر ذهن نداشتم رو برو گردیدم و تا اینکه باالاخره بنام یک لسانسه وارد اجتماع گردیدم، حالا آن ضرب المثل معرف بی پیر مرو به خرابه... در ذهنم تکرار میشود. به راستی آن پیر مردان اگر چه سواد کافی ندارند ولی تجربیات زمان خود درسی است که جبرا بر انسان متحمل می گردد. حالا درک میکنم که بی توجهی و کم توجهی بعضی از دوستان باعث میگردد که نتواند به آنچه که میخواهد دست یابد. یا آنکه کانکور هر چقدر که ساده هم بگیرند نتیجه آنرا میگیرد و آنانیکه بصورت جدی در پی ایجاد یک پلان مشخص برای زندگی اش می باشند و هدف نهایی خود را مشخص می سازد بی شک برای رسیدن به آن نهایت تلاش هم بخرچ می دهد. آنانیکه ساده فکر میکنند و ارزشی به آن قایل نیستند و بدون توجه از کنار آن رد میگردند همان نتیجه را میگیرند. شاید مشکلاتی در عرصه نمره دهی وجود داشته باشد ولی نمیتوان نمره کسی را به آن پیمانه غضب کرد و آنرا وارونه جلوه داد. به نظر من آنانیکه نمیتوانند در این رقابت برنده شوند بیشتر کم توجهی آنان را به اثبات می رساند و یا بیشتر به شانس که در میان بعضی ها دهن به دهن میشود باور داشته باشند. در حالیکه شانس از صد فیصد اگر مد نظر بگیری شاید یک فیصد آن متعلق به شانس گردد. دوستانیکه توانستند در این رقابت سرنوشت ساز کامیالب بدر آیند باید متوجه باشند که تنها کامیاب شدن هدف شان نباشد بلکه تلاش نمایند که به هر طریقی بتوانند در وضعیت اجتماعی خود بی افزایند و از گوشه نشینی و کم میلی به روابط اجتماعی اجتناب ورزند. دوستانی زیادی را می شناسم که بعد از ورود به دانشگاه امروز تغیرات 90 درصدی را در وجود شان می بینم که هم خودش را به جای رسانده است و هم دیگران از آیده و نظریات اش سود می برند. ولی متاسفانه دوستانی دیگری را میشناسم با آنکه از دانشگاه فارغ گردیده اند هنوز هم همانند سیستم بسته ای دهات رفتار و کردار دارند که نه برای خودشان و نه برای جامعه اثر گذار است.

آنعده از دوستانیکه نتوانسته اند به دانشگاهای کشور راه یابند این مسئله را تجربه از زندگی خود بنگرند و برای سال بعد خود بصورت منظم پلان ترتیب نمایند و از نقایص و نقطه های ضعف که در سال های قبل داشت عبرت گرفته و به راه های برای پر نگهداشتن آن نقاط ضعف برای یک سال دیگر مد نظر بگیرند. من بدین باور ام که انسان هیچگاه نا امید نباید باشد و تلاش نمایند و حد اقل پیش وجدان خود شرمنده نباشند. از سویی هم تلاش نمایند که وقت خود را به هدر ندهند اگر نتوانسته به دانشگاهای دولتی کشور به مسلک مورد علاقه اش کامیاب گردند از فرصت های طلایی زندگی شان استفاده نموده دانشگاهای خصوصی را برای کسب علم خود بر گزینند. راحت نشستن و سر به زانو گذاشتن در حقیقت قبولی شکست روزگار است که هیچ یک از دوستان آنرا به دل راه ندهند و مدام در پی کسب دانش و رشد علمی و اجتماعی خود باشند.