۱۳۹۱ آذر ۲۷, دوشنبه

نگاهی به فیلم «سنگ صبور» عتیق رحیمی

چشمان نافذ به روایتگری از اسارت و ابتذال



روایتگری از دوران جنگ

کاش جنگ و خشونت پایان یافته بود تا با جرئت می ‏گفتیم سینمای رحیمی، روایتگری از دوران جنگ است. هنوز مرمی ‏ها جان شهروندان را در هر گوشه و کنار کشور هدف می ‏گیرد، هنوز غبار وحشت از بام خانه ‏های کابل و دیگر مناطق کشور محو نشده، هنوز وحشت و اضطراب، فلاکت و بدبختی در تمام نقاط کشور حکمفرماست، هنوز زنان زیر چماق مردان، خرد و خمیر می ‏گردند و هنوز کلمات مقدس! «زنده باد اسلام» و«جهاد» و «مجاهد»، «ناموس» و «ننگ» و… بر زبان افراد جاری ‏ست و هنوز هم همان صدای انفجار و وحشت و ماتم در گوشه گوشه ‏ی کشور گوش ‏ها را می ‏خراشد؛ اما رحیمی روایتگر یک دوره مشخص از جنگ ‏های داخلی است. آثار رحیمی، تقریباً به صورت یکدست، روایت ‏های مطابق به واقعیت از صحنه ‏های ناگوار جنگ و مسایل نهفته در حواشی آن است.
سینما به سهم خود می ‏خواهد از واقعیت حرف بزند. شاید بیش ‏تر از نصف آثار سینمایی دنیا، به شرح رویدادها در بستر تاریخ می ‏پردازد. حتا می ‏خواهد از حکایت ‏ها و قصه ‏های کهن، تصویر زنده ارائه کند. و سینما در حقیقت دو چشم دارد. یک نگاه، نگاه به واقعیت ‏ها است. از تاریخ ‏گری تا تصویر روایت ‏های تاریخی و زمان حال. و چشم دوم سینما، نگاه به آینده است، نگاه دوم به خلق مفاهیم و اندیشه ‏ها و جهان بینی ‏ها و تصورات و ایدئال ‏ها متوصل می ‏گردد؛ اما نگاه اول، صرفاً روایت و به تصویر کشیدن سرگذشت یا بخش بزرگ از واقعیت ‏های تاریخی یا واقعیت ‏های جاری در زمان اکنون است. بر اساس این تعریف، سینما و آثار ادبی عتیق رحیمی، نگاه از نوع اول است. رحیمی در آثار ادبی و سنیمایی ‏اش، تلاش دارد تا یک چشم ‏انداز روشن ‏تر از سرگذشت ناگوار دروان جنگ و «جهاد» افغانستان به دست دهد. آثار رحیمی همچون آثار بسیاری از نویسندگان، تا حدودی زیاد از خاطرات شخصی نویسنده، سرچشمه می ‏گیرد. آنچه در رمان «هزار خانه خواب و اختناق» اتفاق می ‏افتد، شاید بشود گفت تا حد زیادی ریشه در سرگذشت و خاطرات خود نویسنده دارد. و بنابراین، روایتگری از تاریخ نیز از همین جا نشأت می ‏گیرد. داستان مهاجرت جوان در یک فضای پر از دلهره و اضطراب و چشم دیدهایش از واقعیت ‏های غیر قابل ‏باور، همه شاید سر نخ ‏اش درخاطرات مهاجرت ‏های اجباری خود نویسنده و صدها انسان آواره این سرزمین نهفته باشد.
ما به عنوان نسل متأخرتر از عتیق رحیمی، و به عنوان کسانی که دوران وحشت و اضطراب و مهاجرت و آوارگی یک دوره جنگ خانمانسوز را با گوشت و خون مان تجربه نکرده ‏ایم، اما داستان تراژیک آن را تا اکنون از زبان خیلی ‏ها شنیده ‏ایم. حقیقتاً شنیدن این داستان ‏ها، برای هر شنونده ‏ای، همان حس و حالی را داشته است که برای ناظران در صحنه و روایتگران آن.

داستان دراماتیک و دو بعدی

فیلم «سنگ صبور» اما تصویر قریب روشن و دقیق از دوران جنگ ‏های داخلی است با دقت موشکافانه. محیط و فضایی که در آن حوادث داستان اتفاق می ‏افتد، همه در خود داغ ‏های جنگ دارند: درهای شکسته و نیمه ‏سوخته، دیوارهای فرو ریخته، صدای تیر و تفنگ، فضای پر از وحشت و اضطراب و تمام آن شیون و ماتم نشسته بر سقف خانه ‏های مادرانی که در میان اجساد پسر و دختران جوان شان، دیگر هوشیاری و عقل خود را از دست داده ‏اند و در مقابل جسدهای دار زده، پاره پاره و خون آلود، در حالت جنون ترانه می ‏خوانند.
«سنگ صبور» داستان زنی است که تا آخرین لحظه می ‏خواهد از شوهر معلول ‏اش که خود یکی از جهادی ‏هاست و توسط همرزمانش مجروح شده، پرستاری نماید. با دو دختر خردسال و خانه ‏ی محقر که هر از گاه محل گذر مردان عمامه سر با یک قبضه کلاشنکوف در بغل است. 
فیلم سنگ صبور روایت دو بعدی است: روایتگری از یک دوره تاریخی با تمام مصائب آن. و بعد دیگر، سرگذشت و داستان واقعی زندگی زنان به عنوان قشر همیشه محکوم و تحت ستم و به عنوان کسانی که در طول تاریخ، بیش ‏تر بار مصیبت را بر شانه ‏های شان حمل کرده ‏اند. ارائه تصویر مطابق با واقعیت از وضعیت زن حتا بعد روایتگری تاریخی جنگ را تحت شعاع قرار می ‏دهد. در این فیلم داستان غم ‏انگیز جنس زن را در افغانستان مشاهده می ‏کنیم؛ روایتگری تاریخی از پدیده جنگ و حواشی آن، می ‏تواند صفحه ‏ای باشد که تمام اتفاقات ناگوار شخصیت محوری زن در این فیلم، در آن اتفاق می ‏افتد. تاریخ جنگ بسان بستری است برای هم ‏آغوشی زنان با مجازات سرسختانه جبر طبیعی مسأله جنسیت. زن- شخصیت اصلی این داستان- با وجود داستان غم ‏انگیز قربانی شدن خودش که در یک فلاش ‏بک نشان داده می ‏شود، اما تحت یک امر ناخواسته در کنار مردی باقی می ‏ماند که حالا تبدیل شده است به «سنگ صبور» او. ولی هر مخاطبی می ‏داند که «سنگ صبور» نه مردی در حال سپری کردن مرحله زندگی نباتی، بلکه زنی است که در شرط قمار پدر، سر از خانه این مرد در آورده است. زنی که از یکسو اتهام «سنده» بودن را بر خود دارد و به این ترتیب با ابتذال و شرح دراماتیک- تحت درمان برای باردار شدن قرار می ‏گیرد. چنین پدیده اسارت و ابتذال در قاموس این فرهنگ و تاریخ، شاید همچون حضور استعاره ‏ای عنکبوت است که در یکی- دو سکانس، حضور نمادین پیدا می ‏کند. زن بسان اسیری است میان تارهای بی ‏شماری که هرکدام همچون دیواری چهار اطراف او را بسته و او را بسان زندانی محکوم به مرگ، درون خود نگهداشته است.

نمودهای فرهنگ افغانی

همه به دعا معتقد ‏اند، ملایی که هر از گاه پشت دروازه ظاهر می ‏شود و با طمع پنهان به زن هشدار می ‏دهد تا برای شوهرش دعا کند، تسبیح و ذکر «۹۹ اسم خدا» توسط زن، توسل به اسم و عنوان ‏های مقدس توسط مردانی که هویت نامعلومی دارند و اصلاً قابل درک نیستند دزد اند، مجاهد اند، متجاوز اند یا آدمکشان بی ‏رحم، همه سرشته ‏ای از بلاهت، ابتذال، عصیان و سردرگمی آزاردهنده ‏ای است که تار و پود اذهان همه را به زنجیر کشیده است.
تابوهای جنسی به شکل قدرتمند در رفتار و گفتار و پندار همه ‏ی شخصیت ‏های فیلم هویداست. «بکارت» در این فیلم شاه ‏بیت ادبیات این فیلم است. اعتقاد به مسائلی چون بکارت در فرهنگ افغانستانی از سالیان دور تا زمان اکنون، به عنوان یک نماد قدرتمند فرهنگی در اذهان این مردم جای گرفته است. با وجود چنین فرهنگی است که زن با بکار بردن هشیارانه کلمه «تن فروش» حتا جان او را در مقابل تجاوز احتمالی مجاهد نجات می ‏دهد. زیرا مجاهد از تن فروشان نفرت دارد اما تجاوز بر یک باکره را افتخار بزرگ برای خود حساب می ‏کند.
محرومیت ‏های جنسی همراه با نوع عقده ‏های کور مردسالارانه به عنوان یک واقعیت کتمان ناپذیر، خودش را در سکانس ‏های مختلفی این فیلم نشان می ‏دهد. ملایی که هر از گاهی پشت دروازه ظاهر می ‏شود و زن برای فرار از او به بهانه ‏ اینکه بدن اش«نجس» است، به دروغ متوصل می ‏شود، قوماندان و مجاهدی که در خانه زن، تصمیم تجاوز بالای او را دارد و سرانجام تجاوز طلبه ‏ی لکنت زبان بالای زن که در عین حال «بچه بی ‏ریش- اصطلاح کابلی آن» قوماندان است و نهایتاً دوام این رابطه از تجاوز همراه با ترس و اضطراب تا شکل گرفتن یک رابطه دراماتیک عاشقانه بین این دو. و نمودهایی دیگر همچون فقر و خانه به دوشی، ظلم و زورگویی، جهالت و خشونت، عصیان و بلاهت، که همه در این فیلم دیده می ‏شوند.

گپ آخر

دیدن فیلم «سنگ صبور» من را دچار احساسات گوناگونی کرد. این فیلم هم جالب بود هم نبود، هم تراژیک بود و هم کمیک و سر آخر هم خیره ‏کننده و هم خسته ‏کننده.
سکانس ‏های مختلفی فیلم با ساختار روایی و دراماتیک، احساسات گوناگون به مخاطب می دهد؛ صحنه ‏های تجاوز طلبه لکنت زبان (یا اصلاً گنگ)، نوعی دیالوگ ‏ها و استفاده از کلمات رکیک و گاه خنداور همچون «اگر شور بخوری کون ‏ات را پاره می ‏کنم»، «عمه می ‏گفت همرای بچه بگو همراه سامانش بکنه و همراه بدنش گپ بزنه» تا به این ترتیب، از انزال زودرس جلوگیری کند، «تف د چیز ننه تو…» و بسیاری از کلمات و جملات که با استفاده ‏های به ‏جا و هشیارانه و البته مخصوص روش معمول خود نویسنده و کارگردان، اثر را نه تنها از حالت یکنواختی بیرون می ‏آورد، بلکه تبدیل به یک اثر خواندنی و دیدنی می ‏کند.
ساختار روایی یکدست این فیلم، خیلی وقت ‏ها خسته کننده است، کاراکترها آن ‏طور که باید، در نقش ‏های شان قوی ظاهر نشده ‏اند، شخصیت ‏ها در بسیاری از جاها، دچار لغزش ‏های عجیب و غریب ‏اند، شیوه حرف زدن طلبه با لکنت آزار دهنده ‏ای که دارد، خیلی تصنعی و غیر حرفه ‏ای است، رفتارهایی تاحدی روان ‏کاوانه زن بر بالین شوهر معلول و رو به مرگ، در خیلی از موارد از یک وحدت منطقی برخوردار نیستند و جزئیات دیگر که نگاه تخصصی ‏تر و مسلکی ‏تر می ‏طلبد.
صحنه سکس  را می ‏توان سکانس اروتیک در این فیلم به حساب آورد؛ اما این سکانس- حالا بنا به هر دلیلی- یک تصویر کاملاً زمخت و بی ‏سلیقه و سرسری و آمیخته با خود سانسوری و نوعی خجالت است که در عین حال می ‏تواند یک ضعف جدی در این فیلم محسوب شود. اما نقش بازی کردن گلشفته فراهانی هنرمند ایرانی را نباید نادیده گرفت. لهجه ‏ای که به کار گرفته، بروز احساسات، دقت در رفتار همه و همه قابل تحسین است و البته با درنظرداشت وقت کمی که برای ساخت این فیلم در نظر گرفته شده، قابل تحسین است.
مواردی که به آن اشاره شد، موارد کاملاً جزئی هستند. زیرا از یک ‏سو فضا و فرهنگ حاکم اجازه نمی ‏دهد و از سوی دیگر امکانات محدود سینماگری در افغانستان و بدتر از همه، نبود امنیت، به کارگردانان این کشور فرصت بیش ‏تر از این را نمی ‏دهد. با این حال، سینمای عتیق رحیمی، بدون شک گام استوار و امیدوار ‏کننده برای آینده سینمای افغانستان است. سینمای عتیق رحیمی، به معنای واقعی کلمه، آغاز سینمای افغانستان است. چرا که هویت مستقل دارد و محتوایش روایت واقع ‏گرایانه و غیر تقلیدی از واقعیت ‏های جاری در کشور است چه در زمان حال و چه گذشته. سرگذشت ‏های تراژیک بر خاک میهن، از یک ‏سو دردناک و ویرانگر است و از سوی دیگر، برای هنرمندان این کشور می ‏تواند دستمایه سوژه ‏های قدرتمند، ناب و جدید و کاملاً یگانه باشد. هنرمندان باید با درک این واقعیت، سعی کنند کارکرد اجتماعی سینما و ادبیات را به همه نشان دهند و سعی کنند از عینک هنر، واقعیت ‏ها و سرگذشت ‏های دردناک و تراژیک تاریخ را به تصویر بکشند تا باشد یک دیدگاه انتقادی نسبت به گذشته و حال بوجود بیاید و همه در تشخیص گام ‏های درست برای رقم زدن فردای بهتر و عاری از جنگ و خشونت و ویرانگری، بکوشند.

عتیق رحیمی، نویسنده و کارگردان قبل از دریافت جایزه معتبر ادبی فرانسه (جایزه گنگور) در سال ۲۰۰۸، در میان جماعت فرهنگی کشور ما، نیز نام شناخته شده بود. او از زمان شروع فعالیت ‏های ادبی و هنری ‏اش، با نگارش رمان ‏هایی چون «خاکستر و خاک» (سال ۲۰۰۰)، «هزار خانه خواب و اختناق» (سال ۲۰۰۲)، «بازگشت تصوری» (سال ۲۰۰۵) تا چهارمین اثرش، رمان «سنگ صبور» به زبان فرانسه، فعالیت ‏های چشمگیری در این زمینه داشته است.
رحیمی با سپری کردن دوره دکترا در دانشگاه سوربن فرانسه در رشته سینما، به صورت رسمی فعالیت ‏های هنری ‏اش را آغاز کرد. رحیمی در کنار نویسندگی، به کارگردانی هم پرداخت و خود اولین فیلم ‏اش را با اقتباس از رمان «خاکستر و خاک» در سال ۲۰۰۴ کارگردانی کرد. البته که این فیلم با استقبال خوبی بخصوص در جشنواره سینمایی هیئت داوران کن، روبه رو شد و نخستین جایزه در بخش «نگاهی به سوی آینده» را به دست آورد. پس از آن، فیلم«سنگ صبور» با اقتباس از رمان سنگ صبور توسط خود نویسنده یک سال پیش کارگردانی شد. این فیلم اکنون شامل لیست نامزدان جایزه سینمایی اسکار ۲۰۱۲ نیز است. البته با پیشگویی این که فیلم «سنگ صبور» شاید شانس زیادی برای دریافت جایزه نداشته باشد؛ اما معرفی این فیلم برای دریافت یکی از مطرح ‏ترین جوائز سینمایی دنیا، برای جامعه ‏ جنگ زده و در زوال فرهنگی افغانستان، چندین اسکار ارزش دارد.

نویسنده: مهدی زرتشت/ قزاقستان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر