۱۳۹۱ اسفند ۱۳, یکشنبه

روسپی

علی رضا سروش


بیا زمستان هم بدون تو حال و حوصله ندارد 
من برای رسیدن تو
برای آمدن تو
بس اندیشه کرده ام
آه آه ... چی لحظه ی
باید انتظار کشید
برای بودن برای باهم بودن برای به هم رسیدن
آن سگ ها انتظار من و تو را دارن
و تو....
بیا بیا روسپی بیا
بیا تو برای منی
زیرا تو رویایی منی
.
.
.

کسی است مرا با لحن بسیار عاشقانه صدا میکند
دیدم زنی است شبیه احمق ها
شبیه روسپی ها
فقط شبیه خودت
بیا بیا روسپی بیا
بیا رویا های من بیا
من قصد ازدواج با تو ندارم.
میخواهم ترا
با خنده هایت
با رویا هایت
با گرمای دستت...
زیرا دستانم آنقدر سرد است که زمستان راسراسیمه می کند
بیا من تنهایم و پرنده به افتخار تنهایی ام
در آسمان پر می زند
و آسمان هم برای تنهایی ام گریه می کند



علی رضا سروش
14/11/1391

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر