۱۳۹۱ آذر ۶, دوشنبه

زادگاه انسان؛ تولد دوباره




حیات الله مهریار: سر زمین که انسان در آنجا پا به هستی می گشاید بی شک از جایگاه والایی برای هر دم بر خوردار است. آن خاطرات فراموش نشدنی که در هر برهه زمان دل آدمی را بسویش می کشاند و مرهمی به درد والم های روزگار میباشد. وقتی دلهره ای در ابعاد مختلف زندگی آدمی رقم میخورد و از بیم آنکه به سختی های بیشتر دچار نگردد نا خودآگاه دل و درون آدمی را در پرتو هم زیستی دوران که هرگز برگشت نا پذیر است م

ی کشاند و آنگاه سرش را تکان میدهد و میگوید:" هی هی دروان کودکی چقدر...!"

چرا زاده گاه انسان؟
وقتی عمیقا به این مسئله بی اندیشیم که چی چیزی باعث میگردد که دل انسان را به آن دوران که نه درد داشت و نه غم و نه مسئولیت که در قبال آن حساس بود، بی آنکه کاری ساخته باشد می رود و خاطرات شگفت انگیز را در دل انسان تازه میسازد، همه و همه بر آن اند که کاش کلید چرخش زمان در دست انسان میبود و دوباره به خاطرات دل انگیز کودکی بر میگشت و اینبار با تجربیات سازنده روزگار در پی گداختن و تازیدن به اسرار آن پرداخت و چنان سرگرمی های را خلق کرد که در بعد خود نمونه ای عالم باشد. اما چی که همه چیز مثل خواب میگذرد و جز حس بودنش در آن فضا برای انسان تسلی میدهد.
این اسرار را دیگر گونه نمیتوان دید و یا احساس بودن آنرا در وجود کسی دریافت. بلکه میتوان از دل نوشته و مقالات و احساس درونی وی که در قالب های ادبی شکل میگیرد یافت. این حس داشتن یک چنین فضای سالم روحی برای انسان میتوان از آنجا دریافت. با توجه به این مقدمه کوتاه این حال و هوای که در درون سینه این ادیبان سخنور که دور از زاده گاه هستی و در وصف آن سخنسرایی کرده اند با توجه به برداشت های نویسنده این سطور از آن طرح ها و شعر های ادبی پرداخته میشود. تا روشن گردد که به واقعیت این درد درونی وجود هر آواره ای را آزار میدهد یا خیر؟ از سوی هم با توجه به گسترش دامنه ادبیات وصفی و راه میانبر برای رسیدن به هدف کلی تنها از یک گوشه ای این دنیایی هستی توجه صورت گرفته است که آن دیار جز مالستان نیست.
این دوبیتی زیبا و دلنشین سراینده اش معلوم نیست، ولی با کلمات و زیبایی های خاص که دارد با دکلمه آن نا خودآگاه تصویر های زیبایی را در ذهن خواننده به تصویر می کشاند:

گل صد برگ تابستانم ای یار 
فرار از ملک مالستانم ای یار
همان روز که گشتم از وطن دور
به ولا من پریشان حالم ای یار





گوینده این دوبیتی از دل پر درد و آه و سوز اش که در فراق دلداده اش سروده است وی را به گل صد برگ که در میان عوام به گل صد برق مسمی است، از دوری وی می نالد و رنگ آمیزی که نوازش گر چهره خوشنمای آن دیار را به تصویر میکشد به چهره نورانی که مثل ماه شب چهارده می ماند سخن میگوید. وی از اینکه از ملک و زادگاه خویش آواره شده و از درد و هجران نا بسامان روزگار وی را مجبور کرده است که دور از هم سن و سالان و خاطرات که با هر سنگ و گوه پایه هایش دارد، از دوری یار دلنواز حالت پریشان و اسف بار را میگذراند. از روزی که ترک قریه را در سر داشته نه تنها به یاد آن خاطرات بلکه همراه با آن از دوری و دلتنگی که روز گار پی هم برایش وا داشته، به دلداده اش خطاب میکند که دلواپس آن دیار و آن یار هستم. شاید فضای که وی در آن زیست میکند امکانات مدرن و عصری و فضای مجلل را در اختیار داشته باشد ولی آنچه انسان را همیشه زجر میدهد دیار است که خاطرات اش در حافظه انسان جا دارد و فراموشی آن به سادگی نیست. از همین رو به پریشانی و غمگینی وجود اش در فراق یار که در همان دیار است سخن میگوید. از روزی که از وطن( مالستان) دور گشته است دیگر حال وهوایی زندگی برایش تنگ شده و هوای معطر دیار را بیاد می آورد.
محمد حسین فیاض شاعر توانایی کشور که دوبیتی ها ناب را می سراید، نیز مالستان را فراموش نکرده است و می نویسد:


«گل صد برگ تابستانم اي يار»
مقيم ملك مالستانم اي يار
ازين قومم، ازين آبم، ازين خاك
نه از بغلان و تركستانم اي يار!




شاعر توانایی کشور ما آقای محمد حسین فیاض که همیشه در وصف مالستان اشعار زیبا و خواندنی را می سراید در اینجا چنان می رساند که وی در مالستان بوده و در آنجا این دوبیتی را سروده است. وی نیز از همان گل صدبرگ که در فصل تابستان در میان جنگل ها خودنمایی میکند و آنرا همانند یار اش که در میان گل بوته ها و جوانان خوش اندام یک و یکدانه میداند تشبه کرده است. در حقیقت این گل صد برگ نشان از همان یار است که هر دلداده ای را بسوی خود می کشاند. آقای فیاض چنان غرق در عشق زادگاه خود است که به یار خود میگوید که در همین آب و خاک سکونت دارم و نه سایر جا های که با این دیار پیوند ندارد.
در دوبیتی دیگر نیز وصف مالستان را چنین به تصویر میکشد:

بهار سبز مالستان قشنگه
دلم از دوريش هر لحظه تنگه
بيا دلداده اين مرز وبوم باش
كه غير از اين برادر! سخت ننگه.





آقای فیاض درا ین دوبیتی اش چنان می رساند که وی از مالستان دور بوده و حس تنهایی اش وا میدارد تا در رابطه به زاده گاهش سخن چندی بگوید. وی از سر سبزی های که روح آدمی را معطر می سازد و دور بودن از آن برایش سخت اسف بار میباشد و دلش در شوق دیدارش لحظه شماری میکند، و از دیگران میخواهد که مثل او دلداده زادگاه خود یعنی مالستان باشد که به غیر از آن دیار دیگر چیزی ننگ بزرگی است.
شاعر توانا آقای سلمانعلی ذکی نیز می نویسد:


گل صد برگ تابستان کجایه؟
غم آرام مالستان کجایه؟
شکستم در پی شلاق پاییز
نمی بینم که باغستان کجایه؟


آقای ذکی نیز برای دیدار آن گل صد برگ تابستان لحظه شماری میکند. وی از دوری و ندیدن برگهای نازک و گل زرد رنگ آن که روزی در دست میگرفت و بوی معطر گونه آن روح بخش تازه ای بود، حالا یاد آن کرده و برای آن دلواپس میباشد. زندگی انسان با پر خم و پیچ های که همراه است مداوم با غم و شوق نیز همراه است. برای آقای ذکی سرزمین آبایی و در آنجاییکه چشم اش را به دنیایی هستی گشوده است از همه دار و ندار دنیا هم بهتر میباشد. چنانکه غم مالستان را به آرامش زندگی میخواند. غم که وجود آدمی را سبک و ناچیز می سازد و ضعیف شدن آن در مقابل موج پرطلاطم روزگار تاب نمی آورد. ولی غم که از دیار خاطرات و سر زمین که با آب و خاک آن دوران کودکی را سپری کرده است برایش آرام بخش می باشد. در حالیکه وی از سختی های روزگار که وی به فصل پایز فصل که همه زیبایی های هستی در مقابل سرمای زمستان کم کم جایش را خالی میکند تشبه میکند و خودش در چنان حقیر می شمارد که شکستن او در پش شلاق های که از دست روزگار و آدمیان بد خلق به وی می زند حکایت میکند و آن باغ و بوستان و سبزه های بهاری مالستان را که نوید بخش زندگی برایش میباشد می پرسد و آنرا برایش تسلی برای ادمه زندگی می داند. با سرودن این دوبیتی که جوهر علایق گوینده آنرا نسبت به زادگاهش می رساند و همواره از نبود گل های زیبا و نوازشگر روح آدمی است و درختان بی شمارش که فضای برای هستی را نوید میدهد استجواب میکند. گل صد برگ مالستان و باغستان آنرا نمی بیند و زندگی برایش بی مفهوم می نماید.  

روح الله الهام میگوید: 
خیالم از مالستان آمدی یار 
زغـــوش نیستان آمدی یار
گـل صدبرگ تابستان دلبر
صد آیه بهر ایمان آمدی یار



سرودن این دوبیتی چنان می رساند که الهام نیز از دیار خاطرات اش دور بوده وقتیکه با یار مرهم زخم های خود رو برو میشود از چهره شاداب و بوی معطر گونه اش چنان تصور میکند که یارش از دیار خاطرات اش آمده است. آن دیار که قد افراشته های نی که نشان از قد و قامت کمر باریک و بلند اندام اش را می رساند پیوند میدهد. بازهم از همان گل صد برگ که در میان جنگلات خود نمایی میکند و از دور توجه انسان را بسویش می کشاند و یارش را همانند او جذاب ودلکش تعبیر میکند. به همان پیمانه ای از فراق یار و دیدن او انسان لحظه شماری میکند. گل صد برگ در مالستان از همان جایگاه والایی برخوردار میباشد که اکثر شاعران و ادیبان از آن به نیکویی یاد میکنند. دلبر و یار دیرینه او از یکسو همان دیار مالستان است که بوی خوشگوارای آنرا با خود آورده و حس نوازشگر خانواده که مرهم بر زخمهای فراق و دوری آنرا می باشد. الهام چنان تصور میکند که آمدن یار از دیار آشنا تسلی خاطر برای برگشت او و تولد دوباره و مرور بر خاطرات دوران کودکی اش را امیدوار می سازد و متیقین است که آن دیار فراموش نشدنی نیز برای بازی های کودکانه اش لحظه شماری میکند.
سید انور عادل می نویسید:


به مالستان بهارانش چه زیباست 
صدای آبشارانش چه زیباست
نسیم شبنم افزایش سحــرگاه 
به روی باغ بوستانش چه زیباست
چناران صف زده برجویباران 
شکوه آن چنارانش چه زیباست
جوانانش به دل کینه ندارد 
صفای پیرمردانش چه زیباست
بودمهمان نوازی خصلت شان 
گشاده سفره نانش چه زیباست
حساب ماه رویانش چه پرسی 
حجاب ماه جبینانش چه زیباست 


آقای عادل نیز که از جمله شاعران دیار مالستان می باشد و در وصف مالستان سروده ای دارد که از فصل سرسبز و هوای گوارای مالستان سخن میگوید و از صدای نوازشگر آبشارانش که دل پر درد آدمی را خالی از هر گونه رنج و درد که گاهگاهی از جفای روزگار متحمل میگردد می نماید. روز گاری که همه با آن پر خم و پیچ های سرو کار دارد که هیچ قابل پیش بینی برای آن نمیتوان کرد. آقای عادل آنقدر محو در زاده گاهش میگردد که همه دار و ندار مالستان برایش یک و یگانه و خالی از هر گونه عیوب می نماید. همین است که درختان چنار که در میان سبزه زار ها و کشت زار ها قد اش را به آسمان می رساند و از جوانان که دل پاک و بی آلایش دارد سخن میگوید، صفای پیرمردان و مهمان نوازی های که جز از فرهنگ آن دیار را در بر دارد و از حجاب ماهرویان و زیبایی های آنها سخن میگوید و یاد خاطر آنرا در ذهن اش مرور میکند. جوهرشاه اخلاقی در وصف میرآدینه که مرکز مالستان نیز می گوید:

میرآدینه خودگون مو
دوا مونه درمون مو
ملک بیگانه نه موری
خوبه دیبه قارون مو



استاد جوهرشاه اخلاقی که در بخش دوبتی های فلکلوریک و یا عامیانه قلم فرسایی میکند نیز زادگاهش را وصف میکند و میرآدینه را از خود و خود را از میرآدینه میداند و تنها میرآدینه زادگاهش را مرهم بر درد و الم های روزگار می پندارد. آقای اخلاقی از رفتن به دیگر جاها خودداری میکند و دیپه قارون که همه ساختمان های عام المنفعه در آن قرار دارد بهتر از همه جا ها میداند. آقای اخلاقی زادگاهش را یعنی میرآدینه مالستان را برایش همه چیز میداند و از آن به نیکویی یاد میکند. زادگاه انسان ولو آنکه به سختی و مشکلات نیز به همراه باشد و زندگی تاقت فرسایی را هم سپری نماید با آنهم خود را راحت تر از ملک بیگانه احساس میکند و این امر نه تنها در یک محدوده، بلکه در همه امور و در همه ابعاد زندگی با ارزش میتوان یافت و کسی را نمیتوان سراغ گرفت که از زادگاهش و خاطرات دوران کودکی اش که در محله ای سپری کرده است فراموش و از آن سخنی به میان نیاورد.
حیات الله مهریار میگوید:


گل صد برگ تابستان شی خوبه
صدایی آبشاران شی خوبه
سلام ام را به مالستان رسانید
توله سورنی چوپانان شی خوبه


مهریار گرچند که شاعر نیست و شاید همین دوبیتی باشد و بس. ولی حرف اینجاست که به همین یک دوبیتی شاید بتوان نکات ارزشمندی را برای هویت زادگاهش در دل زمان جای داد. همینکه علایق اش را نسبت به زادگاهش نشان داده است قابل قدر است. به راستی مهریار نیز بوی خوشگوارای گل صدبرگ را فراموش نکرده و آنرا بهترین ها و خوبترین ها می شمارد. قله های بلند و آبشاران که در فصل بهار از هر گوشه و کنار سرازیر شده به پایین حرکت میکند و انسان دل خسته از روزگار در چنین حالت کنار آن آبشار بنشیند همه درد و رنج های زمان که در حق اش روا داشته را فراموش میکند. چی برسد با صدای آبشارانش سخن گفت و همه درد دل را با آب روان در میان گذاشت. از سوی هم، چنان می رساند که مهریار هم از آن دیار دور است و دل تنگ آن شده که از خواننده میخواهد که سلام اش را به مردم آن دیار برساند، بخصوص نوای دل انگیز توله و سورنی که چوپانان همه با آن سخن میگویند و درد ناخوشایندی روزگار اش را به کوه و صحرا دور می اندازد. چی دلنشین است آن صدای که از عمق دل یک عاشق با جوهر و قریحه آن مدغم شده و همراه با باد های نوازشگر موسومی به رخ یار بکشاند و آنرا از درد هجران اش با خبر می سازد. شاید وجه تسمیه مالستان همان دامداری و مالداری آن گرفته شده باشد که آن دامداران هریک به چوپانان نیاز دارد که توله و سورنی های آنها گوسفندان را شوق رفتن به کوه ها میدهد.


بسیاری از دوستان و قلم بدستان که در بخش های مختلف فعالیت دارند در رابطه به زیبایی های مالستان به سهم خود شریک اند و هر کدام در فضای مجازی انترنت با عناوین مختلف، ولی با وجه مشترک (مالستان) فعالیت می نماید.
دَین ما در رابطه چیست؟
همانطوریکه هر انسان در قبال خانواده خود مسئولیت احساس میکند و از هر دیدگاه به آن توجه میکند لازم است که در قبال جامعه و زادگاه خویش نیز از این امر مستثنی نباشد. چنانکه در شرایط امروز در ابعاد مختلف نگاه بکنیم و از رشد و بالندگی مردم و جامعه خویش به افتخار یاد بکنیم لازم است که آنرا بطور شایسته آن به دیگران نیز تقدیم نماییم. چنانکه اکثر دوستان با ایجاد وب سایت ها، وبلاگ ها و صفحه های مختص به فیس بوک که چگونگی تغیر و تحول مالستان را به تصویر میکشد قابل قدر است. اگر از این فضا و امکانات که روشنفکران ما در اختیار دارند به نحو درست آن استفاده ننمایند شاید همین روشنفکران در فضای تاریک دیگران نیز محو و نابود گردد و از آن هیچ آثاری و نشانی برای واقعیت های عینی جامعه و تقدیم به نسل های آینده و امروز نگردد چیزی باقی نخواهد ماند. اگر کسی بر آن شود که در مورد مالستان معلومات را کسب کند بجای اینکه از انتحار و انفجار چیزی را ذهنش را مشغول سازد، بهتر آن است که از رشد علمی و روشنفکری و بالندگی جامعه و تصویر مملو از پیشرفت و تمدن در ذهن شان و در دل شان حک گردد. پس بنا براین بر ما است که جز پیکر بزرگ مالستان خود را میدانیم و در قبال آن دیار احساس مسئولیت نموده و به حد توان خود، به گفته یکی از دوستان حتی یک کلمه هم که شده در مورد مالستان بنویسیم شاهکاری کرده ایم. 


از همین نویسنده: بازار میرآدینه  مکتب متوسطه گودال مهمانی ها در مالستان نوروز علی بهاران قوریخ در قول مکلی جایگاه تیاتر در فرهنگ هزارستان جایگاه مسجد در قول مکلی رسم و رواج ها در مالستان رسم و رواج ها در مالستان رسم و رواج ها در مالستان الف) بازیهای بیرون ازخانه قول مکلی میرآدینه ب) بازیهای داخل خانه لیسه عالی میرآدینه مالســـــــــتان از آغاز تا کنون

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر