جواد ناجی
|
همه و هر کس به اندازهای توانش بختاور را دیوانه صدا کردند. یا مردم بخت را از
بختاور گرفتند و او را بد بخت کردند. بختاور اما چادر داشت «نُهگله» وچشمهای آبی
و هالیود پسند. به میژههایش سرمه میکشید و تا آنجای که من میدانم به شهر و
بازار میرفت، سوار به ماشین این و آن میشد، چه میدانم عشوهگری میکرد و به
عابران و مسافران جادهای خاکی مالستان ناز میفرخت و چه ارزان و ساده فروخت!
یکی را به آغوش گرم گرفت، نطفهای بست و در نتیجه شکمش باد کرد. او نه تنها از باد
کردن شکمشاش ناراحت نبود که منتظر یک مرد نیز بود که بیاید، او و فرزندش را ببرد.
چشمهای آبی بختاور تا مدتها انتظار قدمهای مردِ مرموزی را کشید اما گویا مرد
مسافر راهش را رفته بود. بخت، بیشتر از این بختاور را یاری نکرد، چشمهای آبی او
دیگر رنگ سیاه سرمه را بعد از باد کردن شکم؛ ندید. هر روز چشمهایش به سیاهی میرفت
تا آنکه موسیخان از راه رسید و خون مردانگی، غیرت و عزتش به جوش آمد و سر انجام به انتظار چشمهای آبی بیرنگ و
سرمهای بختاور پایان داد. سر بختاور را یک طرف قبر و فرزند نامشروعش را طرف دیگر
گور گذاشت و روی بخت او خروارها خاک و شن ریخت.
بختاور اگر در عصر و همسایگی داستایوفسکی شکمش را بالا میآورد در کنار «ایوان»، «الیوشا»
و «کاتیا» تمام «برادران کارامازوف» به خاطر چشمهای آبی بختاور حریف جنسی پدر میشدند
و نقش مرکزی به بختاور محول و بخت برباد رفتهای بختاور به او باز میگشت. بختاور
چیزی کمی از آن زن دیوانه و حاملهای که در بخش از «برادران کارامازوف» بچهای
نامشروعش را در یک شب تاریک به دنیا آورد و داستایوفسکی با شهوت تمام از او یاد
میکند، نداشت.
در عصر بیبیسی نیز کسی از چشمهای آبی و مرگبار او یادی به عمل نیاورد و چیزی
نگفت. چون محله و قریهی او آدم تحصیل کرده نداشت، روزنامه 8صبح نداشت، سیماسمر و
حقوق بشر نداشت. او اگر بخت زندگی در جغرافیایی فرهنگی افغانستان؛ ولسوالی جاغوری
را میداشت، خانم سمر از مرگ او جایزه نوبل به گردن میآویخت و داوود ناجی مقالهای
مینوشت که«چشمهای آبی دختر مالستان را کفن پوشاندند و گور کردند».
بختاور، آرام و به دور از هیاهوی مدنی و حقوق بشری آرام گرفت و خفت. حتا یک نفر هم
تظاهرات نکرد و نگفت بختاور هم زن است، مثل هر آدم حق حیات دارد، امیال و نفس شکم
دارد و اوست که تصمیم میگیرد در شکمش چه جای دهد نه موسیخان!
از جواد ناجی : صفدرعلی، مایکل جِکسون زمانم! در همین ضمینه : آخ و اُف بیجا سنگسار در قانون جعفری (شعیان) افغانستان آیا "زنان بدون محرم" بیهویت اند؟
همه و هر کس به اندازهای توانش بختاور را دیوانه صدا کردند. یا مردم بخت را از
بختاور گرفتند و او را بد بخت کردند. بختاور اما چادر داشت «نُهگله» وچشمهای آبی
و هالیود پسند. به میژههایش سرمه میکشید و تا آنجای که من میدانم به شهر و
بازار میرفت، سوار به ماشین این و آن میشد، چه میدانم عشوهگری میکرد و به
عابران و مسافران جادهای خاکی مالستان ناز میفرخت و چه ارزان و ساده فروخت!
یکی را به آغوش گرم گرفت، نطفهای بست و در نتیجه شکمش باد کرد. او نه تنها از باد
کردن شکمشاش ناراحت نبود که منتظر یک مرد نیز بود که بیاید، او و فرزندش را ببرد.
چشمهای آبی بختاور تا مدتها انتظار قدمهای مردِ مرموزی را کشید اما گویا مرد
مسافر راهش را رفته بود. بخت، بیشتر از این بختاور را یاری نکرد، چشمهای آبی او
دیگر رنگ سیاه سرمه را بعد از باد کردن شکم؛ ندید. هر روز چشمهایش به سیاهی میرفت
تا آنکه موسیخان از راه رسید و خون مردانگی، غیرت و عزتش به جوش آمد و سر انجام به انتظار چشمهای آبی بیرنگ و
سرمهای بختاور پایان داد. سر بختاور را یک طرف قبر و فرزند نامشروعش را طرف دیگر
گور گذاشت و روی بخت او خروارها خاک و شن ریخت.
بختاور اگر در عصر و همسایگی داستایوفسکی شکمش را بالا میآورد در کنار «ایوان»، «الیوشا»
و «کاتیا» تمام «برادران کارامازوف» به خاطر چشمهای آبی بختاور حریف جنسی پدر میشدند
و نقش مرکزی به بختاور محول و بخت برباد رفتهای بختاور به او باز میگشت. بختاور
چیزی کمی از آن زن دیوانه و حاملهای که در بخش از «برادران کارامازوف» بچهای
نامشروعش را در یک شب تاریک به دنیا آورد و داستایوفسکی با شهوت تمام از او یاد
میکند، نداشت.
در عصر بیبیسی نیز کسی از چشمهای آبی و مرگبار او یادی به عمل نیاورد و چیزی
نگفت. چون محله و قریهی او آدم تحصیل کرده نداشت، روزنامه 8صبح نداشت، سیماسمر و
حقوق بشر نداشت. او اگر بخت زندگی در جغرافیایی فرهنگی افغانستان؛ ولسوالی جاغوری
را میداشت، خانم سمر از مرگ او جایزه نوبل به گردن میآویخت و داوود ناجی مقالهای
مینوشت که«چشمهای آبی دختر مالستان را کفن پوشاندند و گور کردند».
بختاور، آرام و به دور از هیاهوی مدنی و حقوق بشری آرام گرفت و خفت. حتا یک نفر هم
تظاهرات نکرد و نگفت بختاور هم زن است، مثل هر آدم حق حیات دارد، امیال و نفس شکم
دارد و اوست که تصمیم میگیرد در شکمش چه جای دهد نه موسیخان!
از جواد ناجی : صفدرعلی، مایکل جِکسون زمانم! در همین ضمینه : آخ و اُف بیجا سنگسار در قانون جعفری (شعیان) افغانستان آیا "زنان بدون محرم" بیهویت اند؟
همه و هر کس به اندازهای توانش بختاور را دیوانه صدا کردند. یا مردم بخت را از بختاور گرفتند و او را بد بخت کردند. بختاور اما چادر داشت «نُهگله» وچشمهای آبی و هالیود پسند. به میژههایش سرمه میکشید و تا آنجای که من میدانم به شهر و بازار میرفت، سوار به ماشین این و آن میشد، چه میدانم عشوهگری میکرد و به عابران و مسافران جادهای خاکی مالستان ناز میفرخت و چه ارزان و ساده فروخت! یکی را به آغوش گرم گرفت، نطفهای بست و در نتیجه شکمش باد کرد. او نه تنها از باد کردن شکمشاش ناراحت نبود که منتظر یک مرد نیز بود که بیاید، او و فرزندش را ببرد. چشمهای آبی بختاور تا مدتها انتظار قدمهای مردِ مرموزی را کشید اما گویا مرد مسافر راهش را رفته بود. بخت، بیشتر از این بختاور را یاری نکرد، چشمهای آبی او دیگر رنگ سیاه سرمه را بعد از باد کردن شکم؛ ندید. هر روز چشمهایش به سیاهی میرفت تا آنکه موسیخان از راه رسید و خون مردانگی، غیرت و عزتش به جوش آمد و سر انجام به انتظار چشمهای آبی بیرنگ و سرمهای بختاور پایان داد. سر بختاور را یک طرف قبر و فرزند نامشروعش را طرف دیگر گور گذاشت و روی بخت او خروارها خاک و شن ریخت. بختاور اگر در عصر و همسایگی داستایوفسکی شکمش را بالا میآورد در کنار «ایوان»، «الیوشا» و «کاتیا» تمام «برادران کارامازوف» به خاطر چشمهای آبی بختاور حریف جنسی پدر میشدند و نقش مرکزی به بختاور محول و بخت برباد رفتهای بختاور به او باز میگشت. بختاور چیزی کمی از آن زن دیوانه و حاملهای که در بخش از «برادران کارامازوف» بچهای نامشروعش را در یک شب تاریک به دنیا آورد و داستایوفسکی با شهوت تمام از او یاد میکند، نداشت. در عصر بیبیسی نیز کسی از چشمهای آبی و مرگبار او یادی به عمل نیاورد و چیزی نگفت. چون محله و قریهی او آدم تحصیل کرده نداشت، روزنامه 8صبح نداشت، سیماسمر و حقوق بشر نداشت. او اگر بخت زندگی در جغرافیایی فرهنگی افغانستان؛ ولسوالی جاغوری را میداشت، خانم سمر از مرگ او جایزه نوبل به گردن میآویخت و داوود ناجی مقالهای مینوشت که«چشمهای آبی دختر مالستان را کفن پوشاندند و گور کردند». بختاور، آرام و به دور از هیاهوی مدنی و حقوق بشری آرام گرفت و خفت. حتا یک نفر هم تظاهرات نکرد و نگفت بختاور هم زن است، مثل هر آدم حق حیات دارد، امیال و نفس شکم دارد و اوست که تصمیم میگیرد در شکمش چه جای دهد نه موسیخان!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر