۱۳۹۱ اسفند ۲, چهارشنبه

رهبران هزاره و بحران عقل گرایی !

رهبران هزاره، و بحران عقل گرایی 

با دفن اجباری اجساد پاره پاره شهدای کویته، تحصن جگرهای سوخته مردان و زنان مصیبت دیده در کویته پایان یافت و بدون تردید، این پایانی زود هنگام از یک اختلاف مبنایی بین سران متحصنین حکایت می‌کرد. جناح مذهبی که در رأس آن روحانیت قرار داشت، تقریباً جریان را مدیریت کرده و عملاً رقیب حزب دموکتراتیک را به بیرون رانده بود، با نمایندگان دولت به توافق رسید که اجساد شهدا دفن شود و در این میان، حزب دموکراتیک و هوادران بر ادامه تحصن و گرفتن تضمین عملی دولت بر تعهدات شان پافشاری داشت. دامنه این اختلاف نظر تا لب گور شهدا نیز کشیده شد و حتی زنان در میان قبرها درآمده و مانع از دفن عزیزان شان می‌شدند که با فیرهای هوایی و ایجاد رعب و حشت، شهدا را دفن کردند.

در بیرون از کویته، اعتصابهای غذایی و راهیپیمای‌ها تا لحظه نگارش این نوشته ادامه دارد. در کابل از دیشب تا کنون چهرهای سیاسی زیادی از مردم هزاره و دیگران در محل اعتصاب گران حضور یافته و از اقدام نیک آنان حمایت کردند.
به نظر می‌رسد این اعتراضها و تلاشهای مدنی همچنان ادامه دارد و تقریباً به یک جریان عادی تبدیل شده است. زیرا بیش از دوسال است هر از چند گاهی قتل عام درکویته جریان دارد و هزاره‌ها یا به دلیل هم تباری یا به دلیل همگرایی مذهبی و یا به دلیل بشری و بعد انسانی قضیه، با تحصن، اعتراض و اعتصاب و بیانیه دادن‌ها ادای مسؤلیت می‌کنند. اما روندِ مشخص این است که همچنان مردم رنجدیده کویته، قربانی می‌دهند و دهها زن و مرد و اطفال، در سوگ عزیزان شان می‌سوزند. و جالب این که هیچ راه حل مناسب و دراز مدت ارائه نمی‌شود که دیگر این فاجعه‌های انسانی و کشتار سیستماتیک ادامه نیابد.
با این روند، برای این قلم همیشه این سؤال مطرح است که هزاره‌ها چند صد، چند هزار و تاکی قربانی بدهند تا رهبران شان بر سر عقل آیند؟

وقتی از بر سر عقل آمدن رهبران هزاره ( اعم از رهبران سیاسی، فکری و مذهبی) سخن گفته می‌شود، به معنای این است که حرکتهای هوشمندانه ناشی از خرد و تدبیر و دور اندیشی، در این جماعت دیده نمی‌شود. در عرصه سیاست پراکندگی و مشغول بودن به بازی‌های خود ساخته و تشریفاتی که برای آنان عادت شده است، کاملاً مشهود است. خلیلی به کبکبه و دبدبه صدارت دلخوش است و با عینکهای دوربین، به صفحه تلویزیون «نگاه» و سایت «حزب وحدت» چشم دوخته که یگان تا از دیدارها و عطسه کردنهایش از قلم نمانده باشد. محقق نیز به همین دلخوش است که تلویزیون «راه فردا» تا چه اندازه از دیدارهایش رابازتاب داده و روزانه بازدیدکنندگان «وحدت نیوز» به چند هزار نفر رسیده و در کدام سایت کدام آخوند، دانشجو و... از او تعریف و تمجید کرده است. محمد اکبری نیز در پی این است که برای هر کاری، استخاره اش چه نسخه ای را تجویز می‌کند و داکتر مدّبیر نیز در پی این که چگونه تدبیر کند تا در انتخابات آینده در نقش خلیلی، ظاهر شود. و...
طیف روشنفکر و باسواد ما نیز چنان دچار روزمرگی و در دنیای وانفسای شمارش دالر و موسسه زدن غرقاند که از دنیای پیرامون خود خبر ندارند. نه در سیاست تأثیر گذارند و نه در سر نوشت مردم خود نقشی را ایفا می‌کنند و نه در پی راه اندازی یک جریان فکری سازماندهی شده هستند؛ چه این که به قول امیری، سخت قابل ترحّم اند!

جریان مذهبی که متولی مذهب و گویا نمایندگان خدا در روی زمین اند، چنان در بیماری مذهب گرایی افراطی گرفتارند که جز داروی عشق و جنون داده‌های مذهبی، روح و روان شان را آرام نمی‌کند. آنان هنوز به این می‌اندیشند که معادله‌های سیاسی را چگونه در مکاسب شیخ انصاری بجویند و بر اساس کدام روایت بحار الانوار، ندانم کاری‌های سیاسی خود را توجیه کنند و در قضایای مانند فاجعه عظیم انسانی کویته، چگونه با پوشاندن ردای مذهب بر تن قربانیان، جلو بازتابهای جهانی یک کشتار و نسل کشی را بگیرند. و یا چنان مذهب نیرومند تشیع را مسخ نمایند که از دل آن جز حسینِ همیشه مظلوم و زینبِ همیشه صبرکننده در این مظلومیت، چیز دیگریدر گفتمانهای کلان سیاسی بیرون نیاید. شعار «لبیک یاحسین» بر تابوت اجساد نیم سوخته کارگر هزاره که از حسین فقط نامی‌شنیده، ضربه بزرگ بر روند اعتراضات مدنی و چهره عریان نسل کشی در کویته بود.اینان هیچ گاه نفهمیدند که انسان هزاره در کویته، پاره پاره شده است و برای او چه فرقی می‌کند که تکه‌های بدن او در میان کیسه پلاستیک باشد و یا در بین تابوت‌های پوشیده در یک شعار مذهبی و آن هم در سرزمین جنگ وجنون خشونت‌های فرقه ای! این جریان هنورز نمی‌داند که نسخه مذهبگرایی در ایران و عراق با افغانستان و کویته پاکستان فرق دارد. این جریان یک لحظه نیندیشیده است که برای انسان هزاره، عزت اقتصادی و اجتماعی نجاتبخش است نه شعار خالی «لبیک یاحسین» که حتی معنا و مفهوم آن را افراد زیادی نمی‌دانند.


آری، این ماییم و این وضعیت دشوارِ ندانم کاری‌ها، شیون‌ها، اعتراضات و نقد‌ها تا آن جا که ادبیات ما با وُزرگان، افشار و کویته در هم آمیخته و خود به یک جریان ادبی تبدیل شده است! و جالب این که در عموم نوشته‌ها کسی به «چه بایدکرد»‌ها نمی‌اندیشد و درباره «چه شده»‌ها قلم فرسایی می‌کند!
به هر صورت، سرنوشت انسان هزاره در هر کجای جهان باشد، به هم گره خورده است و فرق نمی‌کند تابعیت چه کشوری و یا چه مذهبی را داشته باشد. اما روشن است که وضعیت سیاسی و اجتماعی آنان در افغانستان بر سرنوشت سیاسی آنان در در تمام کشورها تأثیر مستقیم دارد. بنابراین، یک راه فراوری آنان قرار دارد و آن، درک و فهم شرایط اضطرار است. شرایط اضطرار ایجاب می‌کند که بر معادله‌های خود ساخته بسیاری، باید خط بطلان کشید و از نو خود را باید شناخت؛ سیستم به وجود آورد و در عمل آن را پیاده کرد. مدل حزب وحدت برای هزاره‌ها برخواسته از یک شرایط اضطرار بود و متناسب بازمان خود، خوب جواب داد. اینک اگر فهم و شعور جمعی و خرد سیاسی در کار باشد، شرایط بدتر از پیش ‌زمینه ‌شکل‌گیری حزب وحدت وجود دارد.لذا به هر شکل ممکن با درک وضعیت اضطرار از تمام توانمندیها باید کار گرفت و استراتیژی‌های منطقه ای را از نو تحلیل نمود و متناسب با آن تصمیم گرفت. نگذاریم حوادث کویته، مثل تمام اتفاقات تاریخی فقط در کتابهای تاریخ راه یابد و باید این کشتار و نسل کشی، برای همه ما تلنگری باشد که وضعیت اضطرار  را  بیشتر بفهمیم ورنه معلوم نیست که چه قدر قربانی بدهیم تا...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر