دکتر حفیظ الله شریعتی ( سحر ) |
كنار در با ندا دختر برادرم كه پنج ساله است؛ بازي مي كردم. دور و بر مان پر از مورچه بود. ندا يك بار چيغ كشيد و پشت من پنهان شد. ترسيدم اما متوجه چيزي نشدم. كمي اوضاع كه آرام شد، گفتم: چه شده است. گفت: كاكي مورچه اوغو! خوب كه نگاه كردم، چند مورچه ي پا بلند، تيز رفتار، خشين و بي رحم را ديدم كه به چهار سمت مي دويدند. اين مورچه ها هر وقت طرف ما رو مي كردند، ندا چيغ مي زد و خود را پشت من پنهان مي كرد. با تكه چوب مورچه ها دور كردم و از ندا پرسيدم: مورچه كه ترس ندارد!؟ گفت: كاكي مورچه اوغو است، نيش مي زند. گفتم: نترس مورچه ها مهربان اند. اما نگران شدم. با خودم گفتم چه كسي به اين بچه ياد داده كه اين مورچه ي خشين، مورچه اوغو است. چرا اوغو؟ چرا اين كودك از اوغو يا مورچه ي اوغو مي ترسد. چرا اين مورچه ي بي رحم و خشين مورچه ي او غو باشد. كنج و كاو شدم و پرسيدم؛ ندا! مورچه ي هزاره كدام است؟ با دست مورچه ضعيف، كوچك و مظلوم را نشان داد كه به سختي راه مي رفت. بيشتر كنج و كاو شدم و گفتم اگر اين دوتا مورچه اوغو و هزاره است، پس مورچه سيد كجاست؟ با دست مورچه بزرگ تر از مورچه ي هزاره را نشان داد كه از مورچه اوغو كوچك تر بود.ندا را رها كردم و در فكر فرو رفتم. خداي من! چه قدر اندازه، مقدار خشونت اين مورچه ها نشان گر جامعه شناختي قومي ماست. هزاره ها چه قدر در اين سرزمين سركوب شده اند كه اعتماد نفس شان را هم از دست داده اند. چه قدر تحقير و توهين شده اند كه باور كرده اند كه ضعيف اند و بايد ضعيف ترين مورچه به نام آن ها باشد. چه قدر از دست اوغان ها بيداد ديده اند كه مورچه ي بيدادگر و بي رحم بايد مورچه ي اوغو باشد. چه سختي و ترس تاريخي و ديني را بايد از سر گذرانده باشند كه خود را از سيدهاي كه بخشي از آن ها اند و بدني قومي آن ها را تشكيل مي دهند و از خود آن ها اند، كوچك تصوير شده باشد.با خودم فكر كردم و گفتم: حفيظ چه قدر ما كار داريم و در كجاي اين جهان بي رحم استاده ايم. در كابل بر گشتم و مقاله ي هزاره ها و ترس تاريخي را نوشتم.اما هنوز به مورچه اوغو، مورچه سيد و مورچه هزاره فكر مي كنم.
نویسنده: دکتر حفیظ الله شریعتی ( سحر )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر