مشتی کریم
جواد ناجی: مشتی کریم؛ کلنگاش را
بالاتر از فرق سرش اوج میداد و آنگاه بهزمین میکوبید. در آن لحظه اگر یک انسان
پُستمدرن نیویارک که در عمرش ابزار بهنام کلنگ را ندیده، مشتی کریم را در حالت
کندن میدید لابد باخودش میاندیشید که مشتی کریم در حال آزمودن نظریهی «جاذبۀ
زمین» نیوتن یا درصدد یافتن عنصر جذب کنندهی زمین است. از تاویل بگذریم. چون مشتی
کریمِ را که من میشناسم غیر از خدا نه نیوتن را میشناسد و
نه«قوهی جاذبه زمین»را.
همراه با مشتی کریم، گِل میکندم. منظورم اشاره بهسالهای ماقبل مدنیت و زندگی
شهری است. همان سالهای که بهجای لبتاب، قلم و کتاب کلنگ بدستم بود! مشتی بهازاء
هر کلنگ زدن، دوبار حتماً آبِ بینیاش را تا مرز گلو میکشید. اولینبار
«دموکراسی» را از زبان مشتی کریم شنیدم. من نهسر از تحلیلهای رادیو و کارشناسان
درمیآوردم که دموکراسی چیه و نهمعرفت و سواد کتاب خواندن داشتم. فقط مشتی کریم
داشتم که او نیز همه چیز را بهدموکراسی ربط میداد! اگر سوار بر الاغ بود یا
بارگیری یا هم گِل کندن، همیشه بهنفع یا بهنقد دموکراسی حرف میزد. 2001 بود و
فکر کنم مشتی کریم، دموکراسی را از رادیو شنیده بود. اگر غذا بهتاخیر میرسید یا
گرسنه میشد میگفت«پدر دموکراسی را..»!
مشتی؛ هیچ گاهی بهمن آنگونه که در رادیوها رایج بود، پاسخ دموکراسی را نداد. مشتی
بهجای توضیح دموکراسی این مفهوم را فحش میداد! «پدرِ دموکراسی را چطور و چکار
کنم»! شاید این بهترین شرح از دموکراسی بود که مشتی برایم ارائه میداد! در نزد
من، مشتی کریم؛ پدر دموکراسی است.
بعدها که پایم بهکابل رسید. کتاب «فرهنگ اصطلاحات سیاسی» خریدم و رفتم سراغ
دموکراسی. این مفهوم را با تعریفاش بهذهن سپردم و یک تعریف از دموکراسی که آسانتر
بود روی یک تکه ورق نوشتم: «آبراهام لیکن میگوید دموکراسی عبارت است از حکومت
مردم، در خدمت مردم و بهواسطهی مردم» و بهجیبم انداختم. هر وقت تعریف دموکراسی
از یادم میرفت، یاداشت را از جیب میکشیدم و آنرا مرور میکردم.
با خود میگفتم شاید آبراهام لیکن یک چیزی در ردیف معنا و مفهوم دموکراسی است که
تازه بهافغانستان آمده است اما مشتی کریم تنها دموکراسیاش را بلد است و آبراهام
لیکناش را نمیداند. نمیدانستم که آبراهام یک شخص است و دموکراسی یک نظام.
راستش را بخواهی من هنوز دموکراسی را نمیفهمم. نهآن روز فهمیدم که چرا مشتی کریم
دموکراسی را فحش میدهد و نهآن تعریف آبراهام را که از کتاب برداشته بودم و نه
چیزهای که بعداً راجع بهدموکراسی شنیدم و خواندم.
خلاصه من نفهمیدم این دموکراسی چیست. ازهر طرف هر قسم دموکراسی و از هر کس هر چیز
شنیدم. خامنهی هم میگوید ولایتاش مردمسالاری است. پوتین از روسیه مدعی همین
حرف است و بشار اسد از سوریه، آبراهام از امریکا و مشتی کریم از افغانستان. اهالی
دانشگاه و نویسندهها را بگذار کنار که اصل سخن از یادم نرود!
ولی یک چیزی را فهمیدم که دموکراسی را نمیشود آدم حفظ کند و بهذهن بسپارد. مثلا
اگر تمام جمعیت ساکن در افغانستان مثل من، تعریف دموکراسی را یاداشت کند و بهجیب
اندازد و هرگاه از یادش رفت دوباره آنرا مرور کند، در نتیجه هیچ گاهی ما جامعه یا
حکومت دموکراتیک نهخواهیم داشت. وقتی دموکراسی در این سطح از برداشت تقلیل پیدا
کند مطمیناً یک روزی یاداشت و دموکراسی از جیب ما گم خواهد شد!
مشتی کریم هرجا باشد دعای من همراهش. او بخش از خاطرات من است. دوستاش دارم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر