۱۳۹۱ آذر ۲۷, دوشنبه

اندر احوالات یازده وکیل غزنی


بدان ای فیس بوکی! و ای ویبسایتی! و ای خواننده! که غزنین را احد عشر وکیل، یعنی یازده وکیل الملته و الدین بودی؛ گویی که این تعداد، یازده اولاد نابرادر یعقوب نبی را به یاد آوردی؛ با این تفاوت که از این یازده نفر، سه تای شان سیاسر بودی و هشت تا کلاه سر یا سرلوچ.
گویند اینان را نه یوسفی بودی و نه پدری چون یعقوب نبی صلوات الله و سلامه علیه. نابرادران به جان هم، همیش گرگ بودی و هیچ در فکر اهالی کنعان یعنی غزنین نبودی.
القصه که غزنین را سنه دوهزار وسیزده عیسوی، پایتخت فرهنگی از سوی ممالک اسلامیه، مسمی به پایتخت فرهنگی جهان اسلام شدی و این احد عشر وکیل فی طول الوکالته، هیچ دم بر نیاوردی و قدمی برنداشتی. جزع و فزع نکردندی و به رسم مردمان قرن الحاضر، تحصن و اعتصاب نکردندی تا دنیا بفهمیدی که اینان درد ملی تاریخی داشتی، نه درد شکم و معده مبارک.
اهالی غزنین را عقیده بر آن است که اینان نه  به علم سیاست آشنا بودی و نه در پی یاد گرفتن بودندی.
گویند که این احد عشر وکیل به کبکبه و دبدبه و رسوم الوکالۀ دلخوش بودی و خوابها برای آن دیدی، مسرت‌زا
ناقلان آثار و محدثان شیرین گفتار را رأی بر آن است که اهالی غزنین از انتخاب خویش نادم و پشیمان بودی، فراوان. اما این ندامت، بیل به دست گرفتن از دنبال آب رفته را ماند و یا چارقد نشستن بعد از ....
فی زمان تحریر هذا خبر رسیده که هیچ یک از  وکیلان یازده گانه تا زمان تحریر هذا از زمان رسمی شدن وکالت، یک بار هم به شهر غزنی نیامدندی و با مردم در سخن نشدندی. چون مردم، آنان را با سنگ بزدی و موترهایشان را غلبیل بساختی.
اما وکلا را حجت ها  فراوان بودی و از بیم انتحار و منتحار روضه ها خواندندی که ما وکیلان را خدمت است اما بشرطها و شروطها و شروطها لاموجود.
البته وکیلانی که فیس بوک باز بودی، زیاد گفتندی که اوامیر والای فلان وزیر را گرفتی و به رعیت و موکلان ابلاغ کردی و آنها خود باید بدوند و بدوند تا حکمها اجرا شدی. اما راویان گویند حکمهای اجرا نشده میلیون میلون بودندی و وکیلان بدان دلخوش بودی؛ فراوان.
القصه که والی غزنی را حسرت این بودندی و در این حسرت پیر شدی که وکیلان را نشناختی و فی طول الحکومه و طول الوکاله هیچ ملاقات و مجالست و معاشرت با همدیگر نداشتی و در خلوت و جلوت زار زار بگریستی که وا وکیلا و وا محبوبا کجا بودندی که به روئیت شما چشمان مان روشن شدی.
پادشاه کرزی و خیل و حشم او از دور به ریش والی  و وکیلان (دون سیاسرها که ذاتاً بی ریش بودندی) بخندندی که مرا چی به غزنی و غزنویان و فرهنگ  و تاریخ و افتخارات شان و مه اوغان استوم و اوغان، پسان فامدیندی!
تمت بالخیر

بیست و پنجم قوس هزار و سه صد و نود و یک
زوار بخشو

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر