۱۳۹۱ مهر ۱۷, دوشنبه

استاد


جواد ناجی: از یادم نمی‌رود وقتی به‌یکی از معلمان مکتب گفته بودم«معلم صاحب». آقا معلم به‌طرفم پیشانه‌اش را چین داد و در زنگ تفریح وقتی مرا تنها دید، یک گوش‌مالی محکم و اساسی داد و گفت: به‌من بگو استاد!یکی از دوستان در فیس‌بوک ضمن ارسال یک پیام، کرسی یا نقش استادی نیز به‌من داده بود. برایش گفتم لطفاً مرا با چنین القاب خطاب نکنید. جواب‌اش این بود: «شما استاد هستید چرا شکسته نفسی می‌کنید»!نمی‌دانم این جمله حکیمانه؛ هر کی به‌تو یک کلمه آموخت استاد است، را کی گفته است. فکر می کنم اگر این حرف اشتباه نباشد حداقل نادرست است. برای اینکه در فرایند جامعه‌پذیری آنچه اتفاق می‌افتد یادگیری است. مکمن است ما از آدم‌های زیادی بیاموزیم اما همه که استاد نیستند. بلکه یکی خواهر است، مادر، پدر، راننده، قصاب، دکاندار، کراچی‌وان، عمه، خاله، رفیق، دوست‌دختر و پسر، ملای مسجد، ترافیک و سایر نقش‌های اجتماعی که در جامعه وجود دارد. در افغانستان خصوصا کابل؛ ما با نعمت و فراوانی استاد مواجه هستم و این جای شکر است. کابل عجیب شهر فرهنگی است بخدا. همه شهروندان‌ از عابران خیابان گرفته تا راننده‌های موتر، دانشجویان، روزنامه‌نگاران، نان‌پز و قصاب همه استاداند. به‌عبارت دیگر؛ کابل پایان پاریس است.  آنچه وضعیت غیرعادی و بحرانی در افغانستان خوانده می‌شود تنها مساله‌ی فساد حکومت؛ امنیت و سرمایه بی‌شمار جناب وزیر مالیه نیست. آشفتگی‌های فرهنگی و زبانی بخش عمده‌ی از این بحران کنونی در جامعه‌ی افغانستان است. مثلا وقتی یک نماینده‌ی پارلمان در برنامه‌ی تلویزیونی صحبت می‌کند او را تحلیل‌گر امور سیاسی معرفی می‌کنیم. به راننده‌ی تاکسی استاد می‌گویم. در دانشگاه‌های افغانستان اکثر استادان، دانشجویان شان را «بچیم» صدا می‌کنند.  در جامعه، منحای فشار و تضاد نقش، نقش‌ها و پایگاه‌های خاص و تعریف شده‌ی اجتماعی وجود دارد و ما نیاید آن‌ها را نادیده گرفته و باهم خلط کنیم.  استاد، یک سلسله مراتب علمی و اداری است. اگر اشتباه نکنم پروفیسور معادل همین استاد باشد که ما فرهنگی‌ها در مصرف آن غلو و افراط می‌کنیم. معمولا دارنده‌گان کرسی تدریس پروفیسوراند. مثلا مادر من از حیث دانش و آگاهی در سطح یک استاد دانشگاه است و اما چون شغل رسمی به‌نام استادی ندارد من استاد خطاب‌اش نمی‌کنم. مادرم آزرده نمی‌شود و مرا گوش‌مالی نمی‌دهد که چرا استاد خطابش نکرده‌ام. در این شهر فرهنگی با این همه استاد؛ روزنامه‌هایش را ببینی دو برگ دارد و اکثر مطالب‌شان سرقت شده است. اکثر نویسنده‌هایش همه با نام مستعار. گویا خفقان استالین است! تمام تلویزیون‌هایش فیلم و سریال هندی و پاکستانی و رادیوهایش آهنگ تیرنام(هندی) بخش می‌کنند. هیچ‌گاهی اتفاق نمی‌افتد که یکی از این جعمیت عظیم میلیونی که همه استاداند، یک کتاب نوشته یا چاپ کرده باشد. وزارت اطلاعات فرهنگ؛ سال که به‌نام مولوی مسما شده بود، مقدمه‌‌ی «قمار عاشقانه» عبدالله کریم سروش را می‌کند و به‌پاسداری از مولوی تولیدات فرهنگی‌اش را نشان می‌دهد. تحلیل به‌عهده‌ی شما. من با ذکر یک مصیبت/ نکته، سخنم را پیرامون این موضوع جمع بندی و با ذکر یک مثال خاتمه می‌دهم. خبرهای روزهای قبل را به‌یاد دارید که افراد غیر مسوول با لباس و نشان پلیس، جان چند تن از سربازان امریکایی را می‌گیرد. من مطمین هستم اگر آن سربازان امریکایی می‌دانیستند که سربازی و نشان پلیس در افغانستان مثل سایر نقش‌های اجتماعی هم‌چون استادی، مسلم و قطعی نیست و در این جامعه هر کس استاد و پلیس است، به‌این مصیب گرفتار نمی‌شد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر