۱۳۹۱ اسفند ۱۳, یکشنبه

نشست علمی؛ شهید مزاری، عدالت و توسعه سیاسی


بسمه تعالی
فرستنده: روح الله فرهنگ
با عنایت الهی به مناسبت هجدهمین سالگرد شهادت رهبر شهید استاد عبدالعلی مزاری(ره) و یاران باوفایش و شهدای مقاومت غرب کابل و شهدای مظلوم کویته «بنیاد علمی فرهنگی صبا» نشست علمی با عنوان:
«شهید مزاری، عدالت و توسعه سیاسی»
 با حضور کارشناسان محترم حجج اسلام:
دکتر اکرم عارفی
دکتر حیات‌الله رسولی
دکتر جواد محسنی
دبیر علمی: علی حلیمی
برگزار می کند. حضور سبز همه علماء، طلاب و دانشجویان و... را گرامی میداریم.
زمان: سه شنبه 15/12/1391 از ساعت 10 صبح الی 12
مکان: قم مجتمع آموزش عالی فقه (حجتیه) سالن شهید مطهری.
بنیاد علیم فرهنگی صبا


اطلاعیه




بسمه تعالی                                                                                       فرستنده: روح الله فرهنگ
برآنیم تا بار دیگر همگام با تمامی عدالتخواهان افغانستان در سراسر جهان با برپایی مراسم هجدهمین سالگرد شهادت رهبر شهید عبدالعلی مزاری(ره) و شهدای مقاومت عدالتخواهی غرب کابل یاد و خاطره آنها را گرامی داشته و با آرمانهای والای انسانی و اسلامی شان تجدید بیعت نماییم.
زمان: جمعه 18/12/1391 جمعه ساعت 2 بعد از ظهر
مکان: قم، ابتدای خیابان چهارمردان، مسجد امام زین العابدین(ع)
سخنران: حجت الاسلام والمسلمین استاد علی‌زاده مالستانی
علماء، طلاب، دانشجویان و مهاجرین افغانستانی مقیم ـ قم

۱۳۹۱ اسفند ۱۱, جمعه

نتایج امتحان کانکو سال 1391- مالستان؛ کامل! سال تحصیلی 1392



تهیه کننده: دکترحسن مالستانی با همکاری آصف یوسفی.

 با تشکر فراوان از آصف یوسفی که زحمت کشیده اند و این لیست را تهیه کرده اند. رویی عکس ها کلیک نماید تا عکس باز شود و بتوانید واضح تر مشاهده نماید.   نتایج امتحان کانکور پارسال مالستان را در اینجا می توانید مشاهده نماید. 

نتایج امتحان کانکو سال 1391- مالستان، سال تحصیلی 1392


تهیه کننده: دکتر حسن مالستانی با همکاری آصف یوسفی.

 با تشکر فراوان از آصف یوسفی که زحمت کشیده اند و این لیست را تهیه کرده اند. رویی عکس ها کلیک نماید تا عکس باز شود و بتوانید واضح تر مشاهده نماید.   نتایج امتحان کانکور پارسال مالستان را در اینجا می توانید مشاهده نماید. 

۱۳۹۱ اسفند ۱۰, پنجشنبه

سه پرده از زندگی!


پرده اول:

جوان بود، با یک تهِ ریش خیلی مذهبی و خوش قیافه، صدای لطیفی داشت. همیشه لبخند می زد. سنش دور و برِ بیست هشت و اینها بود. دو روز در استانبول باهم بودیم. سه شبانه روز هم در جنگلهای کنار دریای اضمیر. این صحبت ها را هم همان شب با ما کرد که می خواستیم خود مان را به دریا بیاندازیم و بیایم طرف یونان. وقتیکه هم که به جزیره یونان رسیدم در تاریکی شب و میان جنگل ها همدیگه را گم کردیم. من ماندم و دو نفر دوستم که از ایران باهم آمده بودیم. همیشه نماز می خواند. و هربار که نماز میخواند خانه چشمهایش از اشک پر می شد. همان شب بود که به راز اشکهایش پی بردم. در لابلای صحبت هایش هم چند بار گلویش را بغض گرفت:

-
تهران کار می کردم. چند بار که زنگ زدم خلاف معمول مادرم گوشی را جواب داد. سوال میکردم که همسرم کجاست؟ می گفت رفته بیرون. چند بار این اتفاق تکرار شد. دلم بی طاقت شد از تهران امدم قُم. همسرم را نیافتم. مادرم بهم گفت. چند هفته است که گُم شده است، به پلیس خبر دادیم اما تا حالا هیچ سر نخی گیر مان نیامده است. هفته ها گذشت. از پلیس خبری نشد که نشد. خودم رفتم سراغ پلیس. با کمال تعجب پلیس بهم گفت به ما کسی چیزی نگفته است. خانه برگشتم. ماجرای بی خبری پلیس را شرح دادم. دیدم رنگ چهره های مامان و بابام تغیر کرد. مشکوک شدم. خانم ام هیچ جایی را نداشت که برود. کجا می تواند رفته باشد؟ ...؟ ماجرا را به پلیس خبر دادم. پدرم و مادرم را بردند پاسگاه. از اونجا که برگشتند جنازه همسرم را از داخل چاه فاضلاب حولی خود مان بیرون اوردند. قطعه قطعه اش کرده بود. پدرم و مادرم را بردند زندان. من حتی درِ خانه را هم قفل نکردم و از خانه زدم بیرون. و الان اینجا هستم. این بود سرنوشت من و همسرم که مامان و بابام راضی نبودند که باهاش ازدواج کنم....

پرده دوم:

اسمش محمد شفیع بود. اهل افغانستان بود ولی در کانادا زندگی می کرد. او همسرش را همرا با سه دختر جوانش به دریا انداخت. پلیس چند روز بعد جنازه ها را کشف کرد. بعد از بارجویی شفیع دلیل این قتل را رابطه دخترانش با شوهرانش ذکر کرده بود و اینکه چرا دخترانش همسران خارجی و غیر افغان اختیار کرده اند. این خبر سال دو هزار و نُه بود که در رسانه پیچید...

پرده سوم:

پسر جوانی است. خوشکل و هیکلی. تازه از رشته پزشکی فارغ شده است و بدنبال کار می گردد. دوست دخترِ خیلی خوشکلی دارد. مادر دوست دخترش ریس یک بیمارستان است. دوست دخترش کوشش دارد که دوست پسرش باید در همان بیمارستانی کار پیدا کند که مادرش رییس آنجاست. برای این کار مادرش را به خانه دعوت می کند و دوست پسرش را به مادرش معرفی می کند. مادرش از دوست پسرش می خواهد که فردا به دفترش بیاید و باهم حرف بزنند. پسره صبح زود می رود دفتر. بعد از مکالمه خیلی کوتاه مادرِ دوست دخترش میگوید که ازت خوشم آمده است. دوستت دارم. نزدیک می شود می خواهد لبهای پسره را ببوسد. پرستار سیاه پوستی همه گفتگوی اینها را از پشت در می شنود. پسره سعی می کند به روی خودش نیاورد. ولی قیافه اش نشان می دهد که بد جوری شاک شده است. از دفتر می زند بیرون.

پسره ماجرا را به هیچ کسی نمی گوید. ولی در یک بیمارستانِ دیگری کار پیدا می کند. مادر دوست دخترش که خبر می شود به بیمارستان زنگ می زند که ایشان قرار بود اینجا کار کند، ولی در اولین روز کاری اش باعث شد که ما الان مجبور شدیم برایش پرونده تجاوز جنسی تشکیل بدهیم. فردایش پسره آماده میشود که برود سرکارش. در مسیر راه از بیمارستان برایش زنگ می زند که نمیتوانیم به شما کار بدهیم. شما پرونده تجاوز جنسی دارید.

می فهمید که قضیه از چه قرار است. می خواهد برگردد خانه و ماجرا را به دوست دخترش بگوید. وقتیکه وارد خانه می شود می بیند دوست دخترش زار زار گریه می کند. قبل از اینکه دلیل گریه کردنش را بپرسد می فهمد. هرچه هم که برایش توزیح می دهد دختره باورش نمی شود. روزهایی اخر است. تصمیم گرفته اند که هردو از همدیگر جدا شوند. دختره وسایلش را جمع می کند پرستار سیاه پوست زنگ در را می زند. همه ما جرا را شرح می دهد... این گزارش را همین امروز در تیلویزیون فرانسه دیدم.

گفتم این ها را اینجا هم بنویسم. اینکه وقتیکه روح و روان ادما اینچنین در لجن آلوده می شود نجات خیلی دشوار است. فرقی نمیکند در چه فرهنگ و در چه جامعه زندگی می کند....  

۱۳۹۱ اسفند ۹, چهارشنبه

سالگرد عروج ملکوتی رهبرشهید...


هجدهمین سالگرد رهبر شهید و یاران با وفایش را گرامی میداریم
حیات الله مهریار: بیست دوم حوت نزدیک است و آنروزیکه آسمان فضایش خون آلود گشت و پدر میلیون ها انسان آزاده را جلادان تاریخ گرفت. آن متعصبان و کوردلان و جنایت کاران چنان تصور میکردند که با قطع کردن سر رهبر شان درخت نو شگوفته ای عدالت خواهد خشکید و دیگر نام نشانی از او و نسل او باقی نخواهد ماند. آنان چنان تصور میکردند که کاری ناتمام عبدالرحمن را تمام کند و بر موجودیت میلیون ها انسان آزاده خط بطلان بکشد. در ظاهر امر خودشان را پیروز و فاتح بر این آیده شان میدانستند ولی بی از آنکه ریشه درخت عدالت که با قوت خود باقی و شگوفان گردید. آن جاهلان از آن جهت مشت بر سینه می زدند که دیگر رهبر و پدری که بتواند مردم اش را راهنمایی کند وجود ندارد و همه دار ندار این ملت آزاده را گرفته است. ولی بی خبر از آنکه آزاده گی و عدالت در رگ ها و شریان های این مردم تزریق گردیده است و پدر آنچنان کاری پخته و اساسی را بنیان نهاده است که هر روز با تولد شدن یک نوزاد روح بابه همراه او و همدم با او بزرگ میشود.

یکی از اثار استاد سلمانعلی ارزگانی 
بیست دوم حوت روز عروج ملکوتی بابه بزرگ است که قرار است روز جمعه 11 حوت سال روان در مصلی بزرگ رهبر شهید از سالگرد شان محفل با شکوهی برگزار گردد. نمیدانم امسال چرا دلم زیاد علاقمند اشتراک به آنجا را ندارد؟ دقیقا یادم است سال پار وقتی سخن از برگزاری سالگرد رهبر شهید به میان می آمد فضای انترنت و خصوصا صفحه مجازی فیس بوک از روز برگزاری سالگیرد پور بود و من هم نهایت تلاش میکردم تا در میان توده ای مردم از ایشان سخن گفته و آنان را وادار کنم تا برای عهد پیمان با رهبر به مصلی شرف حضور بیابند. ولی امسال تا حال در این فکر نبوده ام و حتا دوستان نزدیکی که از این برگزاری سالگرد بابه خبری ندارند تا حال در میان نگذاشته ام. وقتی به خود فکر میکنم دو موضوع ذهنم را مشغول میکند که نتوانسته ام حد اقل کاری را برای بابه و مردم ام انجام بدهم. این دو موضع از زمانی برایم پیش آمد که در صفحه فیس از برگزاری محافل جدا گانه ای را نشر کردند. اول اینکه یکی از دوستان نامه استاد محقق را به خاطر بزرگداشت از سالروز شهید وحدت ملی استاد مزاری برای برگزاری هر چه با شکوهتر آن به کمیته یی برگزاری سالگرد رهبر شهید نوشته بود و از آنان خواسته بود تا با معاون ریس جمهور استاد خلیلی و سایر احزاب مشورت صورت گیرد.

 از سوی هم، چنانیکه دوستان در صفحه ایی فیس بوک نشر کردند از عدم توافق استاد خلیلی مبنی بر برگزاری محافل بصورت یکجا همانند سال پیش خبر دادند. صحت و سقم این موضوع از چند دوست نیز استجواب کردم و آنان نیز تایید کردن و اضافه نمودند که به گفته کرزی که تیمی آقای خلیلی است باید جدا گانه از تیم جبه ملی که استاد محقق عضو آن است گرفته شود و این دوستان از چنین موضوعی نیز ابراز تاسف کردند. در حقیقت این مسئله باعث میشود تا دو دستگی در میان مردم بوجود بیاید که در عرصه سیاست با وجود مشکلات روز افزونی که مردم ما دامنگیر آن است بیش تر از همه ضربه سنگینی را وارد سازد. در حالیکه در این مرحله حساس که مردم ما با انواع مشکلات چی در داخل و چی در خارج از کشور با آن دست و پنجه نرم میکنند ضربه مهلکی از طرف رهبران ما زده میشود که خود تیشه به ریشه زدن را به نمایش میگذارد. برگزار کردن سالگرد رهبر شهید بصورت جدا گانه در حقیقت بازی کردن با سرنوشت مردم و ارزش قایل نشدن به آرمانهای بابه بزرگ است که از طرف رهبران ما ایجاد میگردد. من مطمئنم که اگر این مسئله واقعیت داشته باشد بطور قاطع گفته میتوانم که روح رهبر بزرگ ناراحت و کاسه لیسان و غم بدوشان هم جایگاهی در میان نخواهد داشت و دیگر رهبری که بتوان به او اعتماد کرد وجود نخواهد داشت، چون با استفاده از نام بابه بزرگ و نداشتن انگیزه رهبریت در میان رهبران و به بازی گرفتن آن خود عملی است بس شرم آور. همین مسئله بنده را که اندک درکی از بابه بزرگ دارم ذهنم همواره مشغول نگهداشته و اینکه کاری کرده نمیتوانم از خودم متنفرم.

پوستر: سایت خبری و تحلیلی غرجستان
دوما دلیل که علاقه ای برایم تا حال پیش نیامده فاصله ای حدود بیست روز تا روز بزرگداشت از سالگرد رهبر شهید میباشد. بهتر آن است که تا رسیدن به آن روز در بعد های مختلف شخصیتی رهبر شهید کار صورت میگرفت. شاید سایر افراد جامعه که آشنایی نسبی از رهبریت و شخصیت بابه بزرگ دارد هم تا هنوز در فکر آن بوده باشد که برگزاری سالگرد رهبر را همان 22 حوت و یا نزدیک به همان روز باشد. نمیدانم دلیل اینکه 11 روز قبل از روز شهادت رهبر بزرگ سالگرد ایشان را برگزار کرده است را در چی میداند؟ اگر جمعه بعد را آقای خلیلی و حلقه بگوشان اش تایید کرده اند و حلقه ها احزاب های دیگر این روز را، نهایت جای تاسف است که چقدر سر نوشت مردم ما که با رهبر بزرگ پیوند نا گسستنی دارد به بازیچه گرفته میشود. همین امر باعث شده است که تا حال هیچ میلی برای اشتراک در سالگرد بابه بزرگ در ذهنم نیامده است

در هر صورت امروز ما نیاز به همپارچگی و همدستی در مسایل سیاسی و عدم سوی استفاده از نام رهبر بزرگ را داریم. متاسفانه چنانکه تصور میشود این مسئله که روح بابه شاد میشود و یا نفرت و انزجارش از رهبران که خود را جانشین آن میداند می آید برای آنان مهم نیست و آنچه که بیشتر برای رهبران کنونی با ارزش است قدرت نمایی است که دو تیم و یا سه تیم با سوی استفاده از نام بابه بزرگ سالگرد را بهانه قرار داده و مردم را نیز به بازی میگیرد. امیدوارم که تا روز برگزاری سالگرد رهبر شهید این مشکل از میان احزاب سیاسی برداشته و اصل وحدت و یکپارچگی مردم را مد نظر بگیرند و همان یک روز را به عنوان یاد بود و تجدید عهد پیمان با رهبر بزرگ گردهم آیند. در غیر آنصورت همه این احزاب به دست دیگران خواهد چرخید و خود شان نیز بازی چه و آله دست دیگران قرار خواهد گرفت.


۱۳۹۱ اسفند ۲, چهارشنبه

رهبران هزاره و بحران عقل گرایی !

رهبران هزاره، و بحران عقل گرایی 

با دفن اجباری اجساد پاره پاره شهدای کویته، تحصن جگرهای سوخته مردان و زنان مصیبت دیده در کویته پایان یافت و بدون تردید، این پایانی زود هنگام از یک اختلاف مبنایی بین سران متحصنین حکایت می‌کرد. جناح مذهبی که در رأس آن روحانیت قرار داشت، تقریباً جریان را مدیریت کرده و عملاً رقیب حزب دموکتراتیک را به بیرون رانده بود، با نمایندگان دولت به توافق رسید که اجساد شهدا دفن شود و در این میان، حزب دموکراتیک و هوادران بر ادامه تحصن و گرفتن تضمین عملی دولت بر تعهدات شان پافشاری داشت. دامنه این اختلاف نظر تا لب گور شهدا نیز کشیده شد و حتی زنان در میان قبرها درآمده و مانع از دفن عزیزان شان می‌شدند که با فیرهای هوایی و ایجاد رعب و حشت، شهدا را دفن کردند.

در بیرون از کویته، اعتصابهای غذایی و راهیپیمای‌ها تا لحظه نگارش این نوشته ادامه دارد. در کابل از دیشب تا کنون چهرهای سیاسی زیادی از مردم هزاره و دیگران در محل اعتصاب گران حضور یافته و از اقدام نیک آنان حمایت کردند.
به نظر می‌رسد این اعتراضها و تلاشهای مدنی همچنان ادامه دارد و تقریباً به یک جریان عادی تبدیل شده است. زیرا بیش از دوسال است هر از چند گاهی قتل عام درکویته جریان دارد و هزاره‌ها یا به دلیل هم تباری یا به دلیل همگرایی مذهبی و یا به دلیل بشری و بعد انسانی قضیه، با تحصن، اعتراض و اعتصاب و بیانیه دادن‌ها ادای مسؤلیت می‌کنند. اما روندِ مشخص این است که همچنان مردم رنجدیده کویته، قربانی می‌دهند و دهها زن و مرد و اطفال، در سوگ عزیزان شان می‌سوزند. و جالب این که هیچ راه حل مناسب و دراز مدت ارائه نمی‌شود که دیگر این فاجعه‌های انسانی و کشتار سیستماتیک ادامه نیابد.
با این روند، برای این قلم همیشه این سؤال مطرح است که هزاره‌ها چند صد، چند هزار و تاکی قربانی بدهند تا رهبران شان بر سر عقل آیند؟

وقتی از بر سر عقل آمدن رهبران هزاره ( اعم از رهبران سیاسی، فکری و مذهبی) سخن گفته می‌شود، به معنای این است که حرکتهای هوشمندانه ناشی از خرد و تدبیر و دور اندیشی، در این جماعت دیده نمی‌شود. در عرصه سیاست پراکندگی و مشغول بودن به بازی‌های خود ساخته و تشریفاتی که برای آنان عادت شده است، کاملاً مشهود است. خلیلی به کبکبه و دبدبه صدارت دلخوش است و با عینکهای دوربین، به صفحه تلویزیون «نگاه» و سایت «حزب وحدت» چشم دوخته که یگان تا از دیدارها و عطسه کردنهایش از قلم نمانده باشد. محقق نیز به همین دلخوش است که تلویزیون «راه فردا» تا چه اندازه از دیدارهایش رابازتاب داده و روزانه بازدیدکنندگان «وحدت نیوز» به چند هزار نفر رسیده و در کدام سایت کدام آخوند، دانشجو و... از او تعریف و تمجید کرده است. محمد اکبری نیز در پی این است که برای هر کاری، استخاره اش چه نسخه ای را تجویز می‌کند و داکتر مدّبیر نیز در پی این که چگونه تدبیر کند تا در انتخابات آینده در نقش خلیلی، ظاهر شود. و...
طیف روشنفکر و باسواد ما نیز چنان دچار روزمرگی و در دنیای وانفسای شمارش دالر و موسسه زدن غرقاند که از دنیای پیرامون خود خبر ندارند. نه در سیاست تأثیر گذارند و نه در سر نوشت مردم خود نقشی را ایفا می‌کنند و نه در پی راه اندازی یک جریان فکری سازماندهی شده هستند؛ چه این که به قول امیری، سخت قابل ترحّم اند!

جریان مذهبی که متولی مذهب و گویا نمایندگان خدا در روی زمین اند، چنان در بیماری مذهب گرایی افراطی گرفتارند که جز داروی عشق و جنون داده‌های مذهبی، روح و روان شان را آرام نمی‌کند. آنان هنوز به این می‌اندیشند که معادله‌های سیاسی را چگونه در مکاسب شیخ انصاری بجویند و بر اساس کدام روایت بحار الانوار، ندانم کاری‌های سیاسی خود را توجیه کنند و در قضایای مانند فاجعه عظیم انسانی کویته، چگونه با پوشاندن ردای مذهب بر تن قربانیان، جلو بازتابهای جهانی یک کشتار و نسل کشی را بگیرند. و یا چنان مذهب نیرومند تشیع را مسخ نمایند که از دل آن جز حسینِ همیشه مظلوم و زینبِ همیشه صبرکننده در این مظلومیت، چیز دیگریدر گفتمانهای کلان سیاسی بیرون نیاید. شعار «لبیک یاحسین» بر تابوت اجساد نیم سوخته کارگر هزاره که از حسین فقط نامی‌شنیده، ضربه بزرگ بر روند اعتراضات مدنی و چهره عریان نسل کشی در کویته بود.اینان هیچ گاه نفهمیدند که انسان هزاره در کویته، پاره پاره شده است و برای او چه فرقی می‌کند که تکه‌های بدن او در میان کیسه پلاستیک باشد و یا در بین تابوت‌های پوشیده در یک شعار مذهبی و آن هم در سرزمین جنگ وجنون خشونت‌های فرقه ای! این جریان هنورز نمی‌داند که نسخه مذهبگرایی در ایران و عراق با افغانستان و کویته پاکستان فرق دارد. این جریان یک لحظه نیندیشیده است که برای انسان هزاره، عزت اقتصادی و اجتماعی نجاتبخش است نه شعار خالی «لبیک یاحسین» که حتی معنا و مفهوم آن را افراد زیادی نمی‌دانند.


آری، این ماییم و این وضعیت دشوارِ ندانم کاری‌ها، شیون‌ها، اعتراضات و نقد‌ها تا آن جا که ادبیات ما با وُزرگان، افشار و کویته در هم آمیخته و خود به یک جریان ادبی تبدیل شده است! و جالب این که در عموم نوشته‌ها کسی به «چه بایدکرد»‌ها نمی‌اندیشد و درباره «چه شده»‌ها قلم فرسایی می‌کند!
به هر صورت، سرنوشت انسان هزاره در هر کجای جهان باشد، به هم گره خورده است و فرق نمی‌کند تابعیت چه کشوری و یا چه مذهبی را داشته باشد. اما روشن است که وضعیت سیاسی و اجتماعی آنان در افغانستان بر سرنوشت سیاسی آنان در در تمام کشورها تأثیر مستقیم دارد. بنابراین، یک راه فراوری آنان قرار دارد و آن، درک و فهم شرایط اضطرار است. شرایط اضطرار ایجاب می‌کند که بر معادله‌های خود ساخته بسیاری، باید خط بطلان کشید و از نو خود را باید شناخت؛ سیستم به وجود آورد و در عمل آن را پیاده کرد. مدل حزب وحدت برای هزاره‌ها برخواسته از یک شرایط اضطرار بود و متناسب بازمان خود، خوب جواب داد. اینک اگر فهم و شعور جمعی و خرد سیاسی در کار باشد، شرایط بدتر از پیش ‌زمینه ‌شکل‌گیری حزب وحدت وجود دارد.لذا به هر شکل ممکن با درک وضعیت اضطرار از تمام توانمندیها باید کار گرفت و استراتیژی‌های منطقه ای را از نو تحلیل نمود و متناسب با آن تصمیم گرفت. نگذاریم حوادث کویته، مثل تمام اتفاقات تاریخی فقط در کتابهای تاریخ راه یابد و باید این کشتار و نسل کشی، برای همه ما تلنگری باشد که وضعیت اضطرار  را  بیشتر بفهمیم ورنه معلوم نیست که چه قدر قربانی بدهیم تا...

۱۳۹۱ اسفند ۱, سه‌شنبه

از ما است که برما است

نویسنده: علی جعفری

ما نشان داده ایم که نیروی بس عظیمی هستیم و در صورتی که بدرستی رهبری وهدایت شویم وعنان کار را به انسان های فهمیده، روشن و دلسوز بسپاریم میتوانیم هرمانعی را از سر راه برداریم. اگر تاریخ را ورق بزنیم متوجه میشویم که ما هیچگاه مغلوب دشمن ونیروی خارجی نشده ایم بلکه همیشه ومدام مغلوب حماقت وسادگی خود شده ایم. حالا چرا ما بعد از گذشت دو صد سال و تجربه های وحشتناکی چون قتل عام ها، بیجا شدن ها ومهاجرت ها هیچگاه مهارت درست اندیشیدن، درست فکر کردن ومنطقی زیستن را نمی آموزیم؟ واقعا چرا؟

علت را نه در بیرون ازخود بلکه در درون خودمان، درباورها، دیدگاه ها، سنت ها و رفتارهای بدوی خودمان جستجو کنیم که چون میراث مقدس ورهایی بخش بنام دین و مذهب از دوران آغازین مسلمان شدن مردم ما تا بدین روز نسل به نسل همچنان باخود منتقل میکنیم . خاصیت دین ومذهب این است که فرصت فکر کردن، تعقل، اندیشیدن و... را از مردم گرفته وبه مردم میگوید که مذهب راهگشای مشکلات شما وتضمین کننده خوشبختی وجاویدانگی شما است. بهمین منوال آخوند ها و روحانیون ما نیز مدام گفته اند ومیگویند که شما با داشتن دین وقران و اهلبیت دیگه نیازی به استفاده از مغزتان که قسمت سرتان واقع شده ندارید.
در نتیجه مردم ما مدام خوشبختی وراه حل های مشکلات شان را در دین و مذهب ومتعاقب آن به آخوندها و روحانیون مذهبی مان جستجو میکنند. 


دین باوری و مذهب باوری؛ اعتماد به نفس، خود باوری، تلاش، پشتکار وایمان به توانایی های ذهنی و فکری را از مردم ما گرفته ومردم ما را معتاد دین ومذهب ساخته اند. در نتیجه ما وقتی با مشکل روبرو میشویم هیچگاه به تفکر، اندیشیدن وتعقل رو نمی آوریم بلکه سریع به آخوند مراجعه نموده از آنان راه حل را جویا میشویم.
دین باوری ومذهب باوری مردم ما باعث شده است که تعدادی آخوند به عنوان مبلغین برحق دین و مذهب؛ افراطی گری دینی ومذهبی را در میان مردم ترویج ساخته و به عنوان نمایندگان مذهبی وفکری مردم از منبر ها ومساجد به عمر وعثمان وابوبکر ومعاویه ویزید که برای مسلمان های سنی مذهب شخصیت های مقدسی هستند توهین نموده و از مردم ما در نزد آنان کافرانی میسازند که به مقدسات آنان توهین میکنند و نتیجه چیزی میشود که ما از ده یازده سال پیش بدین سو در کویته با ترور و کشتار وهزاره ها شاهدش بوده ایم ودر یک دوسال اخیر به اوج خود رسیده است.

عکس العمل مردم ما در وضعیت های بحرانی چگونه است؟
خوب مشخص است، همچنان که در قدیم همه ما میدیدم وقتی یکی از اعضای خانواده دچار بیماری میشد بجای مراجعه به بیمارستان وداکتر سریع به یک آخوند مراجعه میکردند تا فال بیندازد وتاویز و دعا بنویسد که مریض خوب شود، در وضعیت های بحرانی و و حشتناکی چون قتل عام وکشتارهای دسته جمعی مردم ما توسط بنیادگرایان تروریست و وحشی باز مردم به علت همان اعتیاد مذهبی به آخوند ها مراجعه میکنند تا آنها مردم را از فاجعه نجات دهند وراه برون رفت از حادثه را به آنان نشان دهند.
آخوند ها همیشه یک راه حل دارند، آنهم کربلا ساختن وفاجعه پدید آوردن برای مردم است، نداهای لبیک یا حسین یعنی تشویق مردم به مرگ، یعنی هدایت کردن مردم بکام مرگ، آیا غیر از این است؟

در حادثه علمدار رود وقتی آن فاجعه رُخ داد، مردم شوکه شده بودند ومات شان برده بود که چیکار بکنند؟ مسله تحصن واعتراضات مسالمت آمیز هم پیشنهاد آخوند ها نبود بلکه حزب دموکراتیک هزاره چنین پیشنهاد معقولی را به مردم داد وتعجب میکنم که مردم چطور چنین پیشنهاد را نه از آخوندها بلکه از رهبران حزب دموکراتیک هزاره پذیرفتند، بهرحال عنان بقیه کار از قبیل انداختن پارچه های با شعار لبیک یاحسین روی جنازه ها و سردادن شعار های لبیک یاحسین، ناره حیدری، ناره حسین، وناره ... باز دست آخوند ها بود که با این شعارهای شان به افراطیون وبنیادگراهای سنی مذهب از قبیل لشکر جهنگوی، سپاه صحابه و... چراغ سبز نشان دادند.

دیری نگذشت که باز حادثه ای به مراتب وحشتناک تر از قبل اما اینبار درهزاره تاون رُخ داد. به علت نفوذ وسیع وهمه جانبه آخوند ها در هزاره تاون از همان اول وقتی حادثه رُخ داد از قبیل دور نگه داشتن رسانه ها از صحنه ای فاجعه یک راه حل آخوندی و یک اشتباه بزرگ بود. مردم ما خود که رسانه وتریبونی ندارد تا بتواند از طریق آن بدبختی، فلاکت، بیچارگی، قتل عام وفجایعی که بر آنان تحمیل میشود را از طریق آن به جهانیان منتقل کنند، وقتی رسانه ها خواستند به محل حادثه بروند وازآنجا فاجعه پدید آمده، خسارات وتلفات انفجار را گذارش کنند با ممانعت روبرو شدند، در نتیجه رسانه ها فقط از طریق بیمارستان ها وتعداد کشته وزخمی های که به آنجا می آمد گذارش میدادند.

باز هم مردم درد دیده به تحصن واعتراضات مدنی رو آوردند، که درمراسم تحصن شان مثل همیشه همان شعارها، وجنازه ها باز هم با پارچه های مزین شده به لبیک یاحسین. در مراسم تحصن نیز مرتب بعد از هر چند دقیقه ای شعار لبیک یاحسین و ناره حیدری سرداده میشد وهر نیم ساعتی یک آخوند پشت تریبون رفته به مردم از فضایل وکرامات حسین واهل بیت اش سخن میراند ومردم را به کشته شدن وشهید شدن تشویق میکردوحوریان وغلمان بهشی وعده میداد.

وقتی امروز بعد ازظهرمقامات دولتی ونمایندگان احزاب سیاسی پاکستان در کویته تشریف آوردند تا با تحصن کنندگان ومعترضین دیدار کنند، آخوند ها که در معامله با سرنوشت مردم ما خیلی حرفه ای وبا تجربه شده اند به نمایندگی از مردم سریع با آنان وارد گفتگو ومعامله شدند، وقتی معامله شان سر گرفتند یک آخوند پنجابی را برای ابلاغ فیصله شان فرستادند تا برای تحصن کنندگان فیصله را ابلاغ کنند. سناریورا اینطوری طراحی کرده بودند که دولت محلی تعهد کرده که تروریستان را دستگیر کنند و امروز هم پولیس ها با حمله به مراکز تروریستان 170 نفررا در این رابطه همراه با تعدادی مواد منفجره دستگیر کرده اند، وتعهد شده است که از این به بعد امنیت مردم هزاره بیشتر گرفته شود وشما تحصن کنند گان به خواسته های تان رسیده اید وتشریف ببرید خانه های تان. من با باخبر شدن این معامله آخوندی فاتحه این مردم را خواندم.
تحصن کنندگان هم که هنوز در شوک فاجعه بسر میبرند اول کمی گیج میشوند بعد توسط تعدادی با خبر میشوند که آخوندها مثل همیشه با سرنوشت شان معامله کرده اند، دوباره به تحصن شان ادامه میدهند.

در یک همچین شور بازار آخوندی ومذهبی و زدو بند ها ومعاملات پشت پرده روحانیون مذهبی با دولت ورهبران احزاب ونبود یک کادر رهبری دلسوز چطور میتوان انتظار بر آورده شدن خواسته های بر حق مردم مان را داشت؟ نکته دیگر که برایم خیلی سوال بر انگیز است اینکه چطور تا بحال حتی یک آخوند شیعی هم ترور نشده است و همه کشته شدگان مردم بی گناه بوده اند؟
برای خودم این یک معما است که چرا افراطیون وبنیاد گراهای سنی مذهب، آخوند ها وروحانیون شیعه را که مبلغین مذهب هستندترور نمیکنند که مردم عادی را ترور میکنند؟ واقعا چرا؟