۱۳۹۱ آذر ۲۶, یکشنبه

هدف مقدس


در بازداشت پلیس اندونزی بسر می برم، با هزار زحمت ومشقت، پنهانیی موبایلم را روشن کردم تا فیسبوک خودرا چک کنم؛ شاید یکی برایم نامه فرستاده باشد. در آن شرایط حتی خواندن یک نامه از دوستان می توانست انرژی مثبت را به من انتقال دهد. شرایط بسیار بدی بود و ما همگی با مشکیلات عدیده دست . پنجه نرم می کردیم.  فیسبوکم را باز با زکردم و با  این نامه روبرو شدم: سلام من با یکی داشتم حرف میزدم گفت؛ برادرش میرفته طرف استرالیا در راه گم شده است و مدت پنج ماه است که هیچ کس نمی داند او در کجاست  نام او "ح" است و از ولایت دایکندی است. نگاه کن بین شماها نیست؟؟ من اون نامه را پاسخ دادم و نوشتم که: برادر "ح" دو ماه پیش به من نیز زنگ زده بود، اما برادر او در بین مان نیست. شما اگر می توانید اطلاعات بیشتری به من دهید شاید بتوانم کدام سر نخ از او بدست بیارم.


یگ روز بعد نامه به این مضمون دریافت کردم: سلام نام چوپان (قاچاقبر) آنها انور اندونزیایی بوده، مبلغ پنج هزار دلاررنیز بهایی شان بوده، و در سیزده نوامبر دو هزار ده از بوگور جاکارتا سوار چوب(کشتی) شده، وتعداد گوسفندان (مهاجرین) نیز نود نفر بوده، ایرانی ها عراقی ها و افغانی ها. قهرمان زود باش خبر خوشی به من بده، مادر "ح" خیلی بی تابی می کندقهرمان تحقیقات را آغاز کرد و اطلاعات را که در زیر می خوانید نتیجه تحقیقات قهرمان است!


"ح" کیست؟پسر بسیار خوشتیب است قد بلند و رسا دارد، با لحجه ایرانی حرف میزند، دلیل آن نیز این است که در ایران بدنیا آمده است.هیچ وقت بچه منفی نبوده، همیشه کارهایی مثبت از او سر میزده، خلاصه از ان تیپ جوان ها بوده که هر دختری در ارزویش بسر میبرد. در خوانواده فقیر در تهران بدنیا امده،  کارش نیز در ایام کودکی و نوجوانی جمع اوری نان خشکی بوده تا پول جمع نماید و با این پول  . بتواند درس بخواند به همین شکل تا مقطع پیش دانشگاهی خودش رامیرساند. در امتحانات کنکور شرکت می کند و در رشته طب آن هم در دانشگاه صنعتی شریف قبول می شود. وقتی برایی ثبت نام در دانشگاه مراجعه می کند، دانشگاه او را نمی پذیرد؛ چون افغانستانی است. سال بعد باز هم در امتحانات کنکور شرکت می کند و از قضا بازهم در همان رشته و در همان دانشگاه قبول میشود، این بار بنا به دلایل که من نمی دانم یگ سال میتواند در دانشگاه درس بخواند، اما در سال دوم بازهم به او اجازه درس خواندن را نمیدهد.


بله او افغانی است و در ایران مهاجر است، حق درس خواندن در دانشگاه را ندارد، اگر پدرش مسلمان است که است، ولی همین کافی است که او افغانستانی است. اگر لیاقت دارد، مهم نیست. شخص چون او در ایران باید با سنگ و سیمان سر کار داشته باشد، دانشگاه صنعتی شریف صندلی هایی تمیز دارد و از ماندن در زیر جوان چون او خجالت می کشد. "ح " تصمیم میگیرد هدفش را در جایی دیگری دنبال نماید، جایی که به او به چشم یگ انسان نگریسته شود، و بتواند چیزی را که لایقش" است بدست اورد. چه جایی بهتر از خانه خاله(استرالیا) ایران را به مقصد پاکستان ترک می کند.

در پاکستان نیز با هزاران مشکلات ومشقت در مدت یک زمان طولانی می تواند برایش هویت درست نماید، تا با این هویت قدم به مسیرش بگذارد. در مدت که در پاکستان سرگردان بوده نیز بیکار و در موسسه زبان چمپین(قهرمان) زبان اینگلیسی خود را ارتقا میدهد.دوستش به من گفت؛ او همیشه کارها را سروقت انجام میداد، از تنبلی بدش می امد، اگر کدام وقت غذا دیر پخته میشد او ما را سرزنش میکرد، و همیشه مارا از کارهایی منفی مانع می شد ومی گفت بچه ها ما هدف مقدس داریم. بعد از مدتی پاکستان را ترک می کند و از انجا به تایلند و از تایلند نیز به مالزی از مالزی نیز به اندونزی خودش را می رساند.

مدتی را در جاکارتا زندگی می کند و در نهایت از جاکارتا به شهر قهرمانان (سورابایا) می اید ؛ چون این جا نقطه است که باید سوار برچوب سرنوشت شود.  چوب سرنوشت را سوار می شود، مبدا سورابایا اندونزی، مقصد جزیره هاشمور خانه خاله.  چند شبانه روز چوب انها طی مسیر می کند، اما  گرفتار طوفان می شود. چوب فرسوده در مقابل امواج خشمگین دریا مقاومت کرده نمی تواند و در نهایت دچار سانحه میشود؛ اما خوشبختانه کسی در این حادثه اسیب نمی بیند.  سرکله پولیس پیدا می شود و آنها را اسکورت خاص به جزیره کوپان منتقل می کند.
دربازداشت گاه کوپان نیز مدتی را زندگی می کند و بدلیل این که پولیس با انها بد رفتاری می کرده بوده شورش می کنند و امنیت بازداشتگاه را مختل می کنند. اما این شورش و شکستن در و پنجره هم راه بجایی نمی برد و انها این بار پلان میریزند که فرار کنند. انها در ساعت 3 شب به تعداد 33 نفر از بازداشتگاه بیرونمی زنند، اما این فرار زیاد موفقانه نبوده و یگ نفر به نام (ص) هرد پایش می شکند و همه انها دستگیر میشوند.  تنهاشخص که در این فرار موفق می شود اقای (ح) بوده است. "ح" خودش را دوباره به بوگور جاکارتا می رساند. مدتی را در بوگور زندگی می کند و برایی دفعه بعد اقدام می کند.
سیزده نوامبر دوهزارده با نود نفر دیگر؛ افغانی، ایرانی، عراقی، سوار چوب می شود. اما این بار مبدا جاکارتا، مقصد جزیره کریسمس خانه خاله ،  تا هرچه زودتر خودش را به هدف مقدس برساند. پنج روز بعد  چوپان ادعا می نماید که انها به مقصد رسیده، ........ اما چنین چوبی به مقصد نرسیده و تا به امروز هیچ کس از سرنوشت نود نفر اطلاع ندارد. من شرمنده هستم که نتوانستم خبر خوشحال کننده برای مادر(ح) بدهم. اما با خود عهد بسته ام که هدف مقدس اورا دنبال کنم.  "ح" قهرمان بدنیا امد، قهرمان وار زندگی کرد، قهرمان وار بسوی هدف مقدس رفت، و برایی همیشه قهرمان باقی خواهد ماند، وهدف مقدس او هدف مقدس همه ما خواهد بود.


همه راه ها روزی به چند راهی ختم خواهد شد و هرکس راه را در پیش خواهد گرفت. تمام واقعیت ها روزی به خاطره بدل خواهد شد و اگر خاطره ها ثبت نشوند، روزی فراموش خواهد شد. " دوزخ عدن، آصف سلطان زاده "

کیهان فرهمند، بنگیل پاساروان، سورابایا، اندونزی 
20/4/2011

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر