۱۳۹۱ آذر ۱۷, جمعه

از تجربه‌هاي زندگاني‌ ؛ 1. اصلاحات


سال 1367 بود و اوج دوران ايدئولوژيك بودن ما و هم‌نسلان ما. در آن سالها در ايران پوشيدن كراوات خطايي بزرگ شناخته مي‌شد و ما در «انجمن اسلامي شعراي مهاجر افغانستان‌» قصد داشتيم تصويرهايي از مفاخر ادب و فرهنگ افغانستان را براي استفاده در مجالس و محافل آماده كنيم‌، در قالب پرتره‌هاي نقاشي‌.
عكسي از استاد مرحوم علي‌اصغر بشير به همين منظور به هنرمند نقاش ما ناصر طالب سپرده شد، براي كشيدن تابلوي از چهرة ايشان‌. عكس از دهه‌هاي چهل و پنجاه بود و همراه با كت و شلوار و كراواتي به سبك متجددان افغانستان در آن سالها. خوب چه مي‌كرديم‌، دوستان پيشنهاد كردند كه در نقاشي‌، كراوات را حذف كنيم‌، چنان كه در آن سالها در نقاشي‌هاي دكتر علي شريعتي هم اين «اصلاح‌» صورت مي‌گرفت‌. و ما تصوير استاد بشير را اصلاح كرديم و با انتظارات جامعة انقلابي عصر برابر ساختيم‌
شايد هيچ‌كدام از ما در اين «اصلاح‌»، به اثرات زيانبار آن واقف نبوديم و شايد اگر كسي ما را از اين كار برحذر مي‌داشت‌، در نظر ما غرب‌زده و ضد دين مي‌آمد. ولي اكنون و پس از سالها، مي‌بينم كه چه كار ناروايي بوده است اين تحريف به نيت اصلاح‌

بزرگ‌ترين زيان اين گونه تحريف‌ها اين است كه ما را از حقيقت دور نگه مي‌دارد، حقيقتي كه ممكن است بيشتر از كراوات نداشتن استاد بشير سودمند باشد. وقتي حقيقت را مخدوش مي‌كنيم‌، قضاوتهاي ما هم مخدوش مي‌شود و چه بسا كه سالها بعد در مورد تاريخ‌، و فرهنگ خويش اسير ارزيابي‌هاي نادرست مي‌شويم‌. مثلاً ممكن است كسي با ديدن اين نقاشي علي‌اصغر بشير، او را «از پيشگامان تحريم كراوات‌» در ميان روشنفكران افغانستان بپندارد. يا كسي ديگر تصور كند كه استاد آن‌قدر غرق در پژوهشهاي علمي و نگارش كتابها و مقالات بوده كه بر خلاف غالب هم‌نسلان و هم‌رديف‌هاي خويش‌، به سر و وضع خود توجهي نداشته است‌

اما وقتي حقيقت را حفظ كنيم (هرچند اين حقيقت خلاف ميل ما باشد) مي‌توانيم قضاوت درستي از وضع داشته باشيم‌. مي‌توانيم نفوذ لباس‌پوشيدن غربي را در كشور خويش رديابي كنيم و بدين نتيجه برسيم كه روشنفكران ما در آن زمان غالباً از اين فرهنگ متأثر بوده‌اند. هم‌چنين مي‌توان دريافت كه در آن زمانه‌ها كراوات پوشيدن در كشور ما عيبي به شمار نمي‌آمده است‌. چرا چنين بوده است‌؟ اين خود مي‌تواند دلايلي داشته باشد. حتي مي‌توان يك سير تاريخي را پي گرفت‌. يك نسل در دهه‌هاي چهل و پنجاه كراواتي‌اند; نسلي ديگر در دهه‌هاي شصت و هفتاد آن را به كنار مي‌نهند; باز در دهة هشتاد همه اينها به ميدان مي‌آيد. اينها خود مي‌تواند دستماية تحقيق باشد، البته تحقيق به معني رسيدن به حقيقت‌. ولي وقتي اسناد دستيابي به حقيقت را مخدوش كرده باشيم‌، ديگر تحقيق ما بر هيچ مبناي درستي استوار نيست‌

باز از روزگار جواني خاطره‌اي ديگر دارم‌، از دهة شصت‌، آن سالهاي سرشار از ايديولوژي‌، سالهاي سرشار از شور و هيجان و تلاش و پويش‌، ولي در عين حال‌، خامي‌هاي جواني‌من در آن سالها سخت در پي آهنگهاي استاد محمدحسين سرآهنگ بودم‌. در اين ميان آهنگي از او بود در ستايش حضرت علي‌(ع‌) كه در آن يك رباعي بيدل را مي‌خواند، رباعي‌اي كه در آن خلفاي راشدين را ستوده بود:

آن تخم حقيقت كه نبوت شجر است‌ 
پيش جمعي كه دين‌شان معتبر است‌ 

بوبكر است ريشه‌، شاخ و برگ است عمر 

عثمان شكوفه و مرتضايش ثمر است‌ 



اين رباعي براي من كه يك جوان شيعة آرمانگرا بودم‌، چندان خوشايند نمي‌نمود، آن هم از جانب كسي كه خودش «محمدحسين سرآهنگ‌» نام دارد. .پس بايد چه كرد؟ لاجرم در نسخه‌اي از اين آهنگ كه براي خود ضبط كردم‌، اين رباعي را حذف كردم و به گمان خود آهنگ را بي‌عيب ساختم‌

شايد يك دهه نگذشته بود كه به خامي و نسنجيدگي اين كار پي بردم‌، آنگاه كه دانستم درست اين است كه استاد سرآهنگ اين رباعي را خوانده است‌. در اين هيچ ترديدي نيست‌. كاري كه ما بايد بكنيم‌، حذف آن نيست‌، بلكه اگر به اين موضوع علاقه داريم و برايمان مهم است‌، در پي تحقيق در علت آن برآييم‌. آنگاه بسيار نتيجه‌هاي سودمند مي‌توان گرفت‌، از اين قبيل كه شايد در آن زمانه وسعت مشرب در ميان اهل هنر افغانستان به حدي بوده كه يك هنرمند شيعه مثل استاد سرآهنگ‌، از خواندن رباعي‌اي در ستايش خلفا پرهيزي نداشته است‌. به راستي اين ميزان از وسعت مشرب براي جامعة كثيرالمذهب و كثيرالمليت افغانستان ضرور نيست‌؟ باز اگر بگوييم نه‌، استاد سرآهنگ در اين مورد تساهلي بيش از حد به خرج داده‌، اين خود نمي‌تواند در شناخت روحيه و منش استاد مؤثر باشد؟ به هر حال هر نتيجه‌اي كه از اين قضيه بگيريم‌، سودمند است‌. ولي اين نتيجه‌ها را وقتي مي‌شود گرفت كه اصل آهنگ را حفظ كرده باشيم‌.

باري ديگر يكي از گردآورندگان ديوان استاد خليل‌الله خليلي در همان سالهاي دهة هفتاد، يعني زماني كه خاندان شاهي افغانستان منفور دانسته مي‌شدند، هر جا نام «محمدظاهر شاه‌ را ديده بود، آن را به «پادشاه وقت‌» تغيير داده بود. در بعضي موارد هم عبارتهاي مضحكي از كار در آمده بود. مثلاً مي‌ديدي كه متن سخنراني استاد خليلي در يك محفل رسمي چاپ شده و در آنجا استاد مي‌گويد «پادشاه وقت‌.»

حتي گاهي اين اصلاح‌ها نتيجة برعكس مي‌دهد. شايد خوانندة كتاب با خود بگويد «عجب پادشاه متواضعي و رئوفي داشته‌ايم كه شاعر مملكت او را با عنوان «پادشاه وقت‌» ياد مي‌كند و او هيچ واكنشي نشان نمي‌دهد
اما اگر اصل سخن استاد را حفظ كنيم و ببينيم كه شاعري مثل استاد خليلي ـ كه به واقع پادشاه اقليم سخن در عصر خود است ـ ناچار است كه پادشاه وقت را «اعلي‌حضرت همايوني‌» صدا كند، دريافت بهتري از رواج اين تشريفات و القاب و عناوين در كشور خواهيم داشت‌. در واقع آنچه جوّ سياسي كشور را بهتر ترسيم مي‌كند، آن «اعلي‌حضرت همايوني‌» حقيقي است‌، نه «پادشاه وقت‌» اصلاح شده‌. چنين بود كه من در «ديوان خليل‌الله خليلي‌» كه خود گردآوري كردم‌، همه عبارتها را موبه‌مو حفظ كردم تا براي همه زمانه‌ها تصويري درست از فضاي فرهنگي و سياسي كشور را نشان دهد

شايد مثالهايي كه گفتم قدري پيش پا افتاده به نظر آيد. ولي من با اتكا به همين مثالها خواستم ارزش حفظ حقيقت را بازنمايم‌. وقتي اين ارزش را ندانيم‌، ديگر تحريف كردن براي ما سهل مي‌شود، چنان كه گروهي بنا بر همين ملاحظات‌، در انتشار مجموعة كامل شعرهاي عبدالقهار عاصي‌، بخشهايي از آن شعرها را كه دربارة جنگهاي داخلي مجاهدين است‌، حذف كرده‌اند. وقتي حقيقت‌ِ شعر عاصي مخدوش مي‌شود، قضاوت در مورد او هم آسيب مي‌بيند. يك دوستدار عاصي بايد بداند كه چرا او كه در اوايل خود از مدافعان و هواداران مجاهدين است‌، يك سال پس از پيروزي آنان چنين شعرهايي مي‌گويد. اين خود مي‌تواند دستماية تحقيق باشد و بر اين مبنا، مي‌شود رفتارهاي مجاهدين را نقد و ارزيابي كرد. حتي اگر عاصي به خطا رفته باشد، باز قضيه قابل تحقيق است كه چرا يك شاعر آگاه و حساس ما در اين مورد خطا كرده است‌. در هر حال راه تحليل و ارزيابي باز است‌....
ولي وقتي آن شعرها را حذف كنيم‌، ديگر صورت مسئله را پاك كرده‌ايم‌. ملاحظه مي‌كنيد كه اينجا قضيه از آن كراوات جدي‌تر است‌. اين ديگر يك خيانت است‌; خيانت به حقيقت‌، هرچند خدمت به قهار عاصي تلقي شود.
حال بياييم و ببينيم كه ما در رفتارهاي روزانه‌، در نوشته‌هايمان‌، در تحقيق‌ها و تصحيح‌ها، در سخنراني‌ها، چقدر حقيقت را پاس مي‌داريم و چقدر از تحريف آن‌، براي هر مصلحتي كه باشد، پرهيز مي‌كنيم‌. و مهم‌تر از همه اينها، تحريف تاريخ است كه حقيقت‌هاي بسياري را براي ما باژگونه نموده است‌.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر