جلیل سحر: محلیست در غرب کابل که مردان بزرگ چون علی مزاری، ابوذز، علوی، ترکمنی، اخلاصی ولومانی بر روی سنگهای سخت وسفت با غرو وسربلندی انجا استوار وایستاده اند. انجاه حالا بنحوی شده زیارتگاه! من هم از موتر پیاده شده ,وبه موبایلم نگاهی می اندازم ساعت نزدیک چنج عصر است،سری میزنم به انجاه از عمق خواسته هایم دعای برایشان از درگاه ایزید مننان استدعا میکنم.روح شان شاد ویاد شان گرامی باد!
چند قدم ازین مکان دور تر شده میخواهم معبری را عبور کنم که مشهور به سوخته است؛سوخته ازدود مخدرات آدم های آواره دربدر! و هم چنان معبری که بخواطر فرار ننگین پادشاه که میگفتن شاه قدم هایش را بالای این پل گذاشته وازین پل بسوی لوگرفرارکرده واین پل شده مقدس. برای هر انسانی که میخواهد این معبررا عبور کنند حتا اگر نخواهند هم به دور وبرش بنگرند تصویر مشخص ومنحصر بخود این مکان درذهن ادم ایجاد میگردد.لبه ای این پل محلی ایست برای تماشا،تماشا برای عابرین که میخواهند اینطرف وان طرف عبور ومرور بکنند. موجوداتی که زیر این پل زندگی میکنند ازنوع آدم هستند، شایدحتا اینجاه آدم های باشند که روزی از مردم این ساحه شهر کابل با دل وجان در مقابل آدم خوری های که وجود داشت، دفاع میکردند وحالا شده اند سوژه ای داغ برای تماشا؛که آن مردم قبل وبعد از اوقات وضایف شان که معاش دالره کی میگیرند،تبدیل شده است.
عبورازروی این معبر باعث میگردد که حس بکنم موجود ناشناخته شده ای با ساطور سنگین دارد در ذهنم ومغزم میکوبد که" آهای آدمی زاد! رسالت انسانیتت چه حکم میکند وقتی ازین معبر میگذری که آم ها دارند به اینجا به تماشا نشسشته اند ودارند از صحنه مرگ هم نوعان شان لذت میبرند وداد وفریاد این موجودات باعث هر چه لذت بیشتر عبرین میگردد؛اینها به کمک نیاز دارند مریض اند تا حد توان تان باید به این ادم ها باید کمک بکنید". دندان هایم را باهم چسپانده وبالای هم دیگرشان فشار وارد کرده درضمن چشمانم را هم هرچه بیشتر به رسم عصبانیت تنگ وتنگتر کرده وسرم را پایان انداخته وانگشتان دست چپم را درلای موهای نیمه سپیدم فرو برده وانهارا بالامیزنم، فاصله وسرعت قدم هایم را هرچه بیشتر وزیاد تر میکنم و وقتی سرم بالا میکنم ، مارکیت های بزرگ و رنگارنگ نگاهم را به خودشان جلب میکند وناخواسته وبدون کدام دلیل قانع کننده زیر زبان از عمق دلم لعنت میفرستم به نظام امپریالیسم وسرمایه داری و بازار آزاد بدون انکه دلیلی داشته باشم . یکبارگی یادم می اید که چندتا از همین مارکتهای بزرگ وچند طبقه، مربوط به حاجی نبی،برادر معاون ریس جمهوراست.
من هرگز مخالف این نیستم که چرا حاجی نبی وکریم خلیلی سرمایه دارشده اند ومردم در فقر طلق بسر میبرند،چون زحمت کشیده اند که به این مرحله رسیده اند در زندگی همه درپی موفقیت وکسب سرمایه هستند وفقط انها به راس منشور سرمایه داران قرار میگیرند که ازهمه بیشتر زحمت میکشند وفکر میکنند. بدون شک حاجی نبی هم از جمله این گونه ادم هاست که به این مرحله رسیده است البته اینرا نباید فراموش کرد که برادر معاون ریس جمهور است.بهر صورت این بحث باشد به حاشیه ها. بر میگردم به اینکه حاجی نبی یکی از سرمایه ترین آدم های کشور افغانستان که اکثر مردمش زیر خط فقر وبیچارگی زندگی میکنند،هست وسطح زندگی انها هیچگاهی با دیگر مردم افغانستان برابر نمی اید زیرا زندگی شان هم سطح تجاران بزرگ دنیای غرب ویا کشورهای سرمایه دار هستند،مانند:بیلگتس و....ولی حرف اصلی اینست که چرا خلیلی ها نمی توانند هم سطح لیلا حیدری شوند و گوشه ای ازرسالت انسانی شان را به انجام برسانند. آدم هایکه درین سرمای خزانی در زیر پل های کثیف شهر کابل دارند مرگ شان را پیش از مردن بچشم خود شان شاهد ان هستند ومیبینند که چگونه این آدم ها نا اهل وناخلف از از مرگ انها دارند لذت میبرند،به کمک،دلسوزی وانسانیت نیازمند هستن ویا لا اقل توقع اینرا دارند که آنهارا به چشم یک مجرم نبینند وآزان لبه بالی پل تحقیرشان نکنند زیرا مریض هستن. افراد معتاد بی سرپرست هزاره ای که در سطح شهر کابل وجود دارند وزیر معبرها وکوچه هازندگی میکنند،چه تعداد هستند ؟ آیاه سرمایه متبلورشده ای خلیلی وحاجی نبی نمیتواند به کاروان این گروه بیچاره ومریض کمک بکند که تعداد شان کاسته شود ویا لا اقل جلوگرویدن افراد تازه را به این کاروان ملوس بگیرد ؟ ویا لا اقل خلیلی نمیتواند به اندازه یک زن دیپورت شده ای هزاره،از جمهوری اسلامی(؟) ایران،به این آدم های به ناحق محکوم شده کمک بکنند و زندگی دوباره ای انها را برای شان بر گردانند ؟ ایا خلیلی ها نمیتوانند درکنار این همه مارکیت های تجارتی یک کمپ به اندازه کمپ مادر در گوشه ای از دشت دور افتاده ای برچی بسازند واز برکت ان یکی بتواند زندگی دوباره اش را بدست آرد وعلی ها وسوسن ها بعد از زندگی دوباره ای شان بتوانند باهم زندگی مشترکی را آغاز بکنند ؟ جواب همه این سوالات را همه میدانند حتا.......
چقدر لذت دارد وقتی ادم درک میکند بهترین کار و وظیفه ای انسانی اش را ازعمق دل انجام میدهد و از کارشان نیز نهایت لذت را میبرند برای هویت انسانی شان افتخارکسب میکند. لیلا حیدری یکی ازین ادم هاست او با انکه درین شهر بی پناه تنهاست و تنهای تنها! اما با چقدر افتخار وعشق از ادمهای که در کمپ مادر درحال تداوی هستن توقع مادری را دارد.شب وروز درکنار این ادم ها با تمام دار وندارش دوشا دوش شان زندگی میکند و برایشان غذا میپزد،قصه میکند، افسانه ای افرینش وزندگی دوباره را برای شان میگوید وباهم سر یک صفره صمیمیت غذا تناول میکنند در صورتیکه شاید عارف در آشپزخانه استاد خلیلی شبها گرسنه بخوابد.
بهرصورت این یک درد دل بود که شامگاه روز جمعه خواستم در حومه ای ازشهرم چند قدمی بزنم وبیبینم دررگها ویا زیرپوست ان چه چیز جریان دارد این را هم به این خواطر با شما در میان گذاشتم تا شاید اندکی ازین درد ها با کمندها دلسوزانه ای تان تسکین گردد.ورنه کدام مسئول است که به بیچارگی این مردم فکربکنند ویا این گونه نوشته را بخواند! ایا سیاف این دربدری را درک خواهد کرد ویا قسیم فهیم ؟ ما از هیچ کدام این گونه ادم ها خواهان انسان دوستی نیستیم به حاکمیت هم دید اعتماد نداریم حاکمیت هنوز همان جریان دهه هفتاد شمسی است وهمان آدم ها حاکم؛ درینجا فقط پالان عوض شده که به بهانه انرا نظام دیموکراسی و دیموکراتیک میخوانند در صورتی که ارزش های یک نظام دیموکراتیک درینجا اصلن معنی نمی یابد، ولی لااقل توقع اینرا داریم که دیگر خلیلی ها نامردان تمام فصول نباشند.
جلیل" سحر" 10-9-1391
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر