۱۳۹۱ آبان ۲۷, شنبه

نــام ها

خالق ابراهیمی: نام ها؛ بیان گر هویت مان و موجودیت مان است. با نام به زندگی آغاز می کنیم و تا پای مرگ برای نام ها خدمت می کنیم و تلاش می کنیم به نام ها شخصیت و هویت بخشیم، از هویت شخصی گرفته تا هویت سیاسی و تاریخی مان بستگی به نام ها دارد. و هویت مان بستگی به تلاش ها و فدا کاری ها ی خستگی ناپذیر، اگر به دور وبر مان یک نگاه گذرا داشته باشیم متوجه می شویم که در درون نام های مکان ها، زمان ها و اشخاص شناخته شده و ناشناخته احاطه شده ایم. آنهای که تلاش کردند و زحمت کشیدند هم برای خودشان، برای زمان شان، برای محل زندگی و تولد شان هویت معتبر خلق کردند و آنها ی که ضعیف بودند و ماندند، برای همیشه از ذهن تاریخ نیز پاک شدند.


هزارگنجی، سپینی رود، سبزی منده ی، جواینت رود، بای پاس و... این نام هامربوط جاده ها در کویته پاکستان است، که این روزها زیاد می شنوم و کم کم در ذهن ام حک شده اند. من شش سال را در آنجا زندگی کردم، و ممکن در طول این شش سال صدها بار از این جاده ها رفت وآمد کرده باشم بدون اینکه نام شان را یاد بگیرم. اما این روزها به کمک شبکه های اجتماعی و خبر رسانی نام های این سرک ها را خوب یاد گرفته ام. هر روز خبراز کشته شدن تعدادی از مردمان بی دفاع را می شنوم . مردمان که تا هنوز زخم تاریخی شان التیام نیافته، هویت تاریخی شان را نتوانسته اند به اثبات برسانند و هویت سیاسی نیز ندارند. برای آوردن نفقه از خانه بیرون می شوند و دیگر بر نمی گردند. در هر متر این سرکها خون یک هزاره به زمین ریخته و می ریزد و اگر اشتباه نکنم همین خونهای ریخته شده خیلی ها را مشهور کرد و به لب نان رساند. خیلی ها تحلیل گر شدند، هر روز در رسانه ای حضور داشتند و وضعیت را بدون آنکه بدانند تحلیل میکردند، مطمئن ام که تمام تحلیل ها هوای بود،خیلی های دیگه به کمک همین خونها به پارلمان انگلستان رسیدند وخیلی های دیگه صاحب یک کیس (پرونده) اعتباری در دولت استرالیا شدند.


تقریباٌ شش سال را در آنجا زندگی کردم. بدون آنکه کارت هویت یا پاسپورت داشته باشم، کسی سوال نمی کرد که از کجا آمده ام و چه کار می کنم؟ زمینه های آموزشی و امکانات نسبی آنجا؛ تا حال تعدادی زیادی امثال من را در بطن خودش نگهداشته است همانطوریکه در سالهای جنگ پناهگاه خوب برای مردم ما بوده یا یک سکوی پرتاب به سوی تمام نقاط دنیا. کویته بستر مناسبی برای هویت فرهنگی هزاره ها بوده و شاید هزاره های پاکستان تنها کسانی باشند که به مسایل فرهنگی، رسم ورواج هزاره گی و بخصوص به نام «هزاره»ارج می گذارند. یا حد اقل تلاش می کنند که از طریق تشویق هنرمندان و دمبوره نوازان گرفته تا کلاه و لباس وبرگزاری نمایشگاه های لباس و نوع پوشش دختران، هویت شان را به اثبات برسانند. 


من با اینکه خیلی بامردم درارتباط نبودم وانس نگرفته بودم اما از آنجا همیشه به نیکی یاد می کنم ومدت که در آنجا بودم یک بخش از زندگی من وشش سال تلاش برای یافتن هویت ، که این تلاش ها خودش نوع خوش گذرانی و یا لذت بردن از زندگی ام بوده است. فقط روزهای سه ماه اخیر که در آنجا بودم از سخت ترین روزهای این شش سال بود. هر روز با پیام کشته و زخمی از خواب بیدار می شدم، سر قبرستان می رفتم، مخته و ناله مردمان را نظاره می کردم. گیج وگول می ماندم که در این وضعیت چه کاری میتوانم انجام دهم؟ در همچون شرایطی هیچ کسی نمی تواند کاری انجام دهد. و تنها کار، تدفین جنازه ها است . با جنازه ها ، صبر و حوصله ای مان را نیز دفن می کردیم. نام های زیادی را نیز دفن کردیم تا نام مان در تیتر روزنامهها و شبکه های خبر رسانی دنیا قرار بگیرد. وسوال اینجاست که چرا هویت مان با خون گره خورده است؟



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر